سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

کو؟؟؟

سلام گل پسرم  یه عالمه دوست دارم چند روزیه که میگی کو؟ قبلا وقتی یه چیزی رو گم می کردی می گفتی پوف ولی الان میگی کو؟ امروز بهت یه تیکه یخ داده بودم داشتی باهاش بازی می کردی که کم کم آب شد و تموم شد تو هم همین جوری دور خودت می چرخیدی و زیر خودت دنبال یخ می گشتی و می گفتی کو ؟؟؟   خیلی کارات نمک داره گل من خیلی دوست دارم   
9 تير 1392

نماز خوندن

همیشه موقعی که من دارم نماز می خونم میای میشینی روبروی من و سعی می کنی که مهر رو برداری و بخوری . من هم برای اینکه تو مهر رو نخوری بعد از سجده مهر رو بر می دارم .  هر موقع میرم به سجده تو میدونی که سرم روی مهره برای این که به مهر برسی سر من و میکشی و سعی می کنی از روی مهر برداری  چند روز قبل مهر رو روی زمین جا گذاشتم تو هم تا مهر رو دیدی همون جوری که نشسته بودی خم شدی و رفتی دهنت رو گذاشتی روی مهر بعد دوباره نشستی و سرت رو آوردی بالا و شروع کردی به تکون دادن دهنت یعنی مثلا داشتی نماز می خوندی ، بعد دوباره خم شدی و دهنت رو گذاشتی روی مهر یعنی رفتی سجده  از اون روز هر موقع که من دارم نماز می خونم تو هم میای روبروم میشینی و...
2 تير 1392

مروارید های 3 و 4

دو تا دیگه از مروارید های خوشکل پسرم هم در اومد  دندون بالا سمت چپ در تاریخ 27 خرداد یعنی روز آخر 11 ماهگی در اومد  دندون بالا سمت راست هم دو روز بعد یعنی روز 29 خرداد سر زد   مبارکت باشه نی نی من 
2 تير 1392

عکس های 10-11 ماهگی

      عکس ها توی ادامه مطلب یه خواب نانازی این حرکت یعنی دالی شنتیا و اسباب بازی هاش وقتی با قاشق می زنم روی این کاسه صدای خوبی میده  اون دو تا گودی کوچولو که روی انگشت مامان هست جای دندون کوچولو های آقا پسر گلمه همین دو تا دندون رو میگم دندونای بالای پسرم هم می خواد در بیاد یه کم میخاره  اینم یه ادای با نمک این فیل رو خاله عارفه قبل از به دنیا اومدنت برات کادو خریده پسرم برای اولین بار رفته پارک ارم  با بابا مسعود رفتی استخر توپ ولی ترسیدی این لباس خوشکلا رو دایی مسعود (دایی بابا) برات از انگلیس آورده  الانم پوشیدی ...
2 تير 1392

یکی منو ببره دَدَ

چند وقتی خیلی ددری شدی و همش می خوای بری بیرون .  یه موقع هایی که حوصلت سر میره میری میشینی پشت در خونه و در میزنی تا شاید یکی به دادت برسه و ببرتت بیرون   
25 خرداد 1392

الو!!!

الو ؟؟؟ با این تلفظ" اَووو "  هر موقع من تلفن رو بر می دارم تو دستت رو می ذاری دم گوشت و میگی اَووو (با یه صدای کلفت و مردونه) هر موقع هم بهت می گم تلفن کو اول اشاره می کنی سمت تلفن بعد هم میگی اَووو یه موقع هایی هم کنترل رو میذاری دم گوشت و الو می کنی   
25 خرداد 1392

این چیه؟؟؟

یه مدتی هست که اسم بعضی از وسایل رو یاد گرفتی و وقتی ااسمش رو می گیم تو به اونا اشاره می کنی می گیم ساعت کو و تو اشاره می کنی سمت ساعتی که روی دیواره  تا حالا پنکه ، تلویزیون، تلفن،ساعت،لوستر و غذا رو یاد گرفتی وقتی هم می گیم دندونت کو دستت رو می بری توی دهنت    چند روز قبل یانگشتت رو اشاره کردی به سمت ساعت و  به نظرم اومد که گفتی این چیه ولی وقت فکر کردم که این رو گفتی و منم جواب دادم و گفتم این ساعته  بعد دوباره اشاره کردی سمت پنکه و گفتی این چیه ، البته با این تلفظ " این تیه؟ "  این بار دیگه ذوق کردم ولی بازم باورم نشد. یه بار که بابا جون هم بود باز هم گفتی این تیه ؟ . اینبار دیگه بابات هم تایید...
25 خرداد 1392

پوووفففف

چند رو ز قبل که داشتی توی خونه می چرخیدی و دنبال یه چیز جدید برای شیطونی می گشتی ، چشمت افتاد به پایه گوشی تلفن که ته اتاق کنار پرده روی زمین بود . رفتی سراغش و مشغول بررسی کردنش شدی، بعد هم تصمیم گرفتی بزنیش زمین . تا من اومدم برسم و تلفن بد بخت رو نجات بدم یه چند باری این حرکت رو تکرار کردی . البته اون بیچاره جون سالم به در برد .  یه چند باری از تلفن دورت کردم ولی به محض اینکه می رفتم دوباره میدویدی سمتش.  تو رو بردم گذاشتم توی آشپزخونه و خودم دویدم تلفن رو گذاشتم پشت پرده تا دیگه نبینیش. تو هم بدو بدو پشت سر من اومدی ولی دیر رسیدی ندیدی چه اتفاقی افتاد . همون جوری شاد و خندون داشتی می رفتی پیش تلفن که از همون راه دور چشمت ...
24 خرداد 1392

نباید!!!

چند روز قبل رفته بودیم خونه خاله افخم  خاله داشتند نماز می خوند که تو یهو دویدی سمت جا نماز تا مهر رو برداری. من هم صدات کردم و گفتم شنتیا نباید به مهر دست بزنی و هم زمان هم انگشت اشاره ام رو تکون دادم . تو هم نشستی بالای مهر و یه نگاه به من کردی شروع کردی به تکون دادن انگشت اشاره ات . گلی ذوق کردم وقتی این حرکتت رو دیدم . روز بعد داشتی می رفتی نزدیک تلوزیون دوباره صدات زدم و گفتم شنتیا نباید بری جلو ، تو هم سریع نشستی و شروع کردی به تکون دادن انگشتت. دو تا لپت رو هم پر از باد کرده بودی و می گفتی پوووففف  
24 خرداد 1392