سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

عكس هاي 3 تا 4 ماهگي

    ببين گلكم چه خوشگل خوابيدي چقدر پاهات با نمكن دستت رو از دهنت در بيار كوچولوي من اينجا داري طبق معمول فوتبال مي بيني اينجا بعد از يه بازي پر سر و صدا خوابيدي نانازكم اينجا تازه يكي دوباره توي روروئك نشستي هنوز نمي توني خوب بشيني با پتو نگهت داشتم جوجوي من  ولي خيلي بهت خوش مي گذره الهي قربون خنده قشنگت بشم قربونت بشم قهرمان من اي جونم ماماني من عاشق خواب تو توي شب هستم عزيزم خيلي معصوم مي خوابي پسرم يه لباس خوشتل پوشيده كه بره تفلد بابا جونش    بخورمتتتتتتتت     دوستت دارم نفسم پوووووووووف نكن همه جا رو پر از آب دهنت كردي نين...
30 آبان 1391

خواب وسط بازي2

يه چند هفته اي ميشه كه غلتيدن ياد گرفتي الهي دورت بگردم كه فقط بلدي بري روي شكمت اونم فقط از سمت چپ ديگه نمي توني برگردي . همون جوري مي موني تا جيغت در بياد چند روز پيش توي تشك بازيت بودي و همش مي غلتيدي بعدش جيغ مي زدي منم براي اينكه نتوني بچرخي يه بالش گذاشتم سمت چپت كه ديگه نچرخي و بازي كني يه وقت اومدم ديدم اينجوري خوابيدي نمك من   ...
29 آبان 1391

تعجبت از سلاله كوچولو

هر چي دم دستت مياد سريع مي كني توي دهنت ببيني چيه و چه مزه ايه. ديگه آدما رو تشخيص مي ديدي و من و بابات و آشناها رو مي شناسي و براشون عكس العمل نشون ميدي . سلاله كوچولو خيلي برات عجيبه هر موقع ميارنش نزديكت خيلي با تعحب بهش نگاه مي كني و مي خواي بهش دست بزني من مطمئنم اگه بتوني بهش دست بزني سريع مي كني دهنت ببيني چه مزه ايه اينجا سلاله خوابيده توي نيني لاي لاي تو تو هم داري با كنجكاوي نگاش مي كني ...
29 آبان 1391

خواب وسط بازي1

چند روز پيش داشتي توي تشك بازيت با اسباب بازي هات بازي مي كردي و بلند بلند صدا از خودت در مياوردي اُاُاُاُاُاُاُآاووووووو اِاِاِاِاِاِ  كه يه وقتي صدات قطع شد اومدم ديدم عين يه فرشته كوچولو خوابيدي ...
29 آبان 1391

انتظار براي شير خوردن

چند روزه هر وقت گرسنه ميشي همين كه مي ذارمت روي پام مي خوام بهت شير بدم دهنت و باز مي كني و منتظر مي موني تا بهت شير بدم واي من ضعف مي كنم برات وقتي اينجوري مي كني دلم مي خوام بخورمت عشقم ...
28 آبان 1391

تف نكن بچه جون

تازگي ها ياد گرفتي يه اداهاي بامزه اي با لب خوشگلت در مياري  يهو شروع مي كني لبات و مي لرزوني مي گي پووووووووف بعد هر چي تف داري مي ريزي بيرون   ...
28 آبان 1391

بازي با آينه

امروز با خودت توي آينه دعوات شده بود هي مي كوبيدي به آينه و جيغ مي زدي و بلند بلند مي خنديدي  خيلي آينه رو دوست داري هر موقع مي برمت جلو آينه يه خنده شيرين به خودت مي كني       ...
28 آبان 1391

تولد 4 ماهگي و واكسن

ديروز 4 ماهت تموم شد ديگه داري بزرگ مي شي  الهي بميرم برات بردمت واكسن بزني تا ايشالا هميشه سلامت بموني  اون خانوم مهربونه كه داشت بهت واكسن ميزد رو به دقت نگاه كردي وقتي آمپولت رو زد رفت تازه فهميدي چه اتفاقي افتاده و زدي زير گريه  الهي من بميرم كه تو گريه نكني ماماني ، خوب دلم مي تركه وقتي اينجوري گريه مي كني بعدش رفنيم خونه ماماني اومدم بهت دارو بدم كه مريض نشي فكر كردي مي خوام بهت ويتامين بدم مثل هميشه دهن خوشگلت و باز كردي همين كه قاشق رفت توي دهنت يهو قيافت عوض شد آخه داروهه خيلي تلخ بود ولي تو انقدر آقا بودي كه بقيه دارو هم خوردي . شب يه خورده تب كردي ولي خدا رو شكر مثل واكسن اوليه ديگه درد نداشتي گلم  &n...
28 آبان 1391

دراز نشست

الهي فدات بشم ماماني دو روزه ياد گرفتي وقتي روي بالش مي خوابونمت يا روي صندلي حمومت مي شونمت سرت رو بلد مي كني مي گيري بالا. ديشب روي پام خوابونده بودمت هي دراز نشست مي رفتي من سرت رو مي بردم پايين روی بالش تو دوباره بلندش مي كردي فكر كنم از الان داري روي عضلاتت كار مي كني عكساشم توي ادامه مطلب ...
27 آبان 1391