سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

عكس هاي آتليه

روز 101 روزگيت با هم رفتيم آتليه تا از گل خوشكلمون عكساي خوب خوب بگيريم                        برو ادامه مطلب                 اون روز تو خيلي بد اخلاق بودي البته حق هم داشتي گلم آخه رفته بودي يه جاي جديد تا رسيديم هم كه سريع لباسات رو در آورديم خوب تو هم يه كم شوكه شده بودي ديگه خندت نميومد اين چند تا خنده هم شانسي در اومده بود تازگي ها آب دهنت زياد مياد بيرون هميشه صورتت خيسه    الهي فدات بشم تازه ياد گرفتي دمر بخوابي و سرت رو بگيري بالا اينجا خيلي برات سخت بود كه سرت و بياري بالا همش گردنت...
24 آبان 1391

100 روزگي

تولد 100 روزگيت مبارك عشقم الهيييييي 100 سالع بشي ماماني ليشالا خودم برات تولد صد سالگي بگيرم            مي توني عكسات رو توي ادامه مطلب ببيني      گلكم دوست داشتم  برات يه تولد حسابي بگيرم ولي خوب نشد ديگه   اينجا لباس پوشيدي آماده شدي براي تولد اينم كيك تولدته كه خودم برات پخيدم اينم ميز تولد اينم عكست با بابا جونت بيا شمعا رو فوت كن كه صد سال زنده باشي اينم بعد از تولدت كه خسته شدي و خواب رفتي ...
24 آبان 1391

صداي قلبت

يه روز با بابات رفتيم دكتر، دكتر يه دستگاه گذاشت روي دلم بعد از چند ثانيه يه صداي  دووم دووم اومد . صداي قلبت پاكت بود عزيزم كه داشت تند تند مي زد. انقدر تند ميزد كه انگار كلي دويده بودي كلي ذوق كردم ايشالا قلبت هميشه و هميشه بزنه و توش چيزاي خوب خوب جا بدي   جاي تو توي قلب منه ...
24 آبان 1391

برات مي نويسم

سلام عشق كوچولو ي من    الان كه دارم مي نويسم تو 3 ماه و 27 روزته ساعت 10 صبح هست و تو هنوز خوابي خوابالوي من  مامان و ببخش عزيزم كه تا الان فرصت نداشته  وبلاگت و كامل كنه و خاطراتت رو برات بنويسه آخه مي دوني گلم تا الان فقط مي تونستم به خودت برسم ولي الان كه تو بزرگتر و آقاتر شدي ديگه مي تونم گاهي وقتا كه شما خوابيدي بيام و برات بنويسم عشقم از امروز خاطراتت رو روز به روز مي نويسم و خاطرات قبلي رو هم با عنوان """" روز هاي اول""" برات مي نويسم   دووووووووووست دارم جووووووووجووووووووو      ...
24 آبان 1391

عكس هاي 1 تا دو ماهگي

اينجا آماده شده بودي بريم رستوران اولين باريه كه مي ري رستوران بوس بوس بوس چرا رفتي اون بالا اخم كردي نانازي نگاهت رو بخورم لختي لختي بخورمت اينجا هم از حموم اومدي  اينجا داشتيم با مامان بزرگ و ماماني اينا مي رفتيم رستوران توپولي به چي مي خندي دورت بگردم ...
24 آبان 1391

عكس هاي بدو تولد تا يك ماهگي

لحظه تولد شنتيا كوچولو ماماني اينجا اتاق عمله تو تازه به اين دنيا اومدي بودي و اينجا دكتر داشت معاينت مي كرد تا از سلامتي تو مطمئن بشه عزيزم منم داشتم از روي تخت با حسرت به تو ناه مي كردم باباتم داشت ازت عكس مي گرفت ايجا توي بيمارستانه تو ديشب به دنيا اومدي و هنوز داري به اين فكر مي كني كه اينجا چه خبره و من كجام. الهي من قربون او چشمات بشم پاهاي كوچولوت و ببين چقدر نازن پسر كوچولوم اينجا خوابيده بوس بوس بوس الهي فداي خندت بشم اين اولين عكس خندته، داشتي توي خواب مي خنديدي كه من شكارش كردم بعدشم كلي ذوق كردم فكر كنم اينجا 3 يا 4  روزته توي كرير خوابيدي كه ببريمت دكتر تو رو معاينه كنه و بري آزمايش بدي ...
24 آبان 1391