سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

آرایشگاه مامان

چند روز قبل احساس کردم که موهات دیگه حسابی بلند شده برای همین خودم دست بکار شدم و موها خوشکل و نازت و کوتاه کردم    ببین چه مرتب شد     قربون خندت بشم  ...
29 اسفند 1391

شنتیا و اسباب بازی هاش

سمت راستت جناب قورباغه سمتت چپت هم آقای زرافه  این جلو هم توپ و معکب ها رنگی و جغجغه و عروسک هات این طرف هم که سبد اسباب بازی هات که بعد از بازی به کمک مامان اسباب بازی هات رو میریزی توش این که همون آقا زرافه ای که برای اولین باز تو رو ترسوند البته الان حسابی با هم دوستید  البته ایشون هم یه مارک دارن که به خاطر همون مارکه باهاش دوست شدی ...
29 اسفند 1391

عکس های 7-8 ماهگی

         فدای خنده های شیرین و خوشکل تو بشم                                خوب گل پسر من این چه مدل غذا خوردنه     رفتم دم کمدت یهو دیدم ایم لباسه الانه که برات کوچیک بشه منم سریع تنت کردم رفتیم بیرون البته فقط همین یه بار چون برات کوچیکه  دم عیدی یهو برف اومد و هوا خیلی سرد شد خونه هم حسابی سرد بود منم مجبور شدم اینجوری لباس تنت کنم  منتظری مامان حاضر بشه بریم دَدَ ...
29 اسفند 1391

اسباب بازی های مارکدار

هنوز هیچی نشده باید برات چیزای مارکدار بخرم چون تو علاقه ی شدیدی به مارک داری  خوب مادر جان اسباب میزارم جلوت کلی رنگ و شکل و صداهای خوشکل تو چرا می چسبی به مارکش ؟؟؟ این همون عروسکی که میگم  اینجا چسبیدی به یه تیکه مقوا که روش نوشته اینجا رو فشار بده   تا اینجا به مارکش ربط نداشت  ولی از اینجا به بعد دیگه مارکه  خوب من از این خیلی تعجب کردم که از کجا فهمیدی مارکش پشتشه چون عروسک رو دمر کردی و مستقیم رفتی سراغ مارکش ...
29 اسفند 1391

دست زدن

قبلا گفته بودم که داری تند تند کارای جدید و بامزه یاد می گیری  دو شب قبل که مامان فرزانه و بابا مسعود خاله ها خونمون بودن تو نشسته بودی روی زمین و داشتی با خاله ها بازی می کردی که یهو از تلوزیون صدای آهنگ پخش شد و تو شروع کردی به دست زدن . خیلی خیلی برام جالب بود که یهویی این کار رو یاد گرفتی چون تا چند روز قبل وقتی که من دستات رو می گرفتم که بخوام بهت دست زدن یاد بدم تو محکم دستات رو مشت می کردی  بعدش هم بابا مسعود تو رو به حالت ایستاده گذاشتن روی مبل تو هم تنهایی واستادی و خودت رو محکم گرفتی بعد هم یکه  برات دست زدیم و آواز خوندیم برامون رقصیدی و نانای کردی و دست زدی   ...
1 اسفند 1391

عکس های 6-7 ماهگی

بقیه عکس ها توی ادامه مطلب   شنتیا خان خواب خوشمل عادت داری همیشه وقتی دارم ازت فیلم و عکس می گیرم سریع می پری بند دوربین رو می گیری درسته که زمستونه ولی انقدر هوا گرمه که می تونی با این تیپ تابستونی ناناز بری بیرون این آقا ماهانه دوست آقا شنتیا، پسر خاله فرشته دوست مامان خیلی احساس بزرگی می کنی ها ماهان کوچولو الهی فدات شم که انقدر ذوق کردی اینم شنتیا و یاسمن کوچولو  ای واااای چرا اینجوری به دختر مردم نیگاه می کنی؟؟؟ این لباس یه لباس پر از خاطره هست آخه مادر جون یعنی مادربزرگ بابات بافته .خدا رحمتشون کنه این لباس رو هم عمو یاسر هم عمو صابر هم بابا جونت پوشیدن...
1 اسفند 1391

مریضی

چند روزی هست که مریضی ولی امروز صبح که از خواب بیدار شدی حالت خیلی بد و سینه حسابی صدا می داد .  هر چی سعی کردم هیچی نخوردی حتی شیر . چند ساعتی گذشت ولی بازم هیچی نخوردی و داشتی بی حال و بی حال می شدی . به بابات خبر دادم سریع خودشون رو رسوندن و بردیمت دکتر و از ریه ات عکس گرفتیم . دکتر گفت ریه ات حسابی عفونت کرده و بهت چند تا دارو داد ولی گفت اگر تا دو روز دیگه یعنی چهار شنبه حالت بهتر نشه باید توی بیمارستان بستری بشی .  تو رو خدا زودی خوب شو مامانی من طاقت مریضی تو رو ندارم عزیزم   خدایا پسرک منو زود زود خوب کن   
30 بهمن 1391

شش ماهگیت هم خیلی شیرین گذشت

سلام پسرک قشنگم ببخشید که این ماه خیلی کم برات نوشتم، خوب تقصیر خودته عزیزکم خیلی کارات زیاد شده و من وقت زیادی ندارم تا بشینم و شیرینی هات رو بنویسم. این روزا خیلی بلا و خوردنی شدی. دیگه مثل اوایل که خیلی اخمو بودی و به کمتر کسی می خندیدی نیستی، حسابی خوش اخلاق شدی و به همه چیز و همه کس میخندی.  برای باباجونت حسابی ذوق می کنی. هر موقع بابات از سر کار میان و ما میریم که در رو باز کنیم تو حسابی ذوق می کنی و تمام سعی خودت رو می کنی تا بابات بغلت کنن و حتی به بابا جونت اجازه نمیدی که وسایل دستشون رو بزارن زمین. برای بابایی و خاله هات هم حسابی ذوق می کنی  هر موقع بابایی میان خونمون که تو رو ببینن موقع خدا حافظی حسابی بهشون اعتر...
30 بهمن 1391

ماماماماماماماما

سلام نینی کوچولوی من از دو روز قبل یعنی 10 بهمن روز تولد پیامبر تو به من یه عیدی بزرگ دادی و به من گفتی مامان  ماما ماما ماما  حسابی ذوق زدم کردی هر دفعه که گرسنه میشی یا ناراحت میشی سریع میگی ماما ماما ماما  حتی زمانی که توی خواب هم هستی و شیر می خوای همین طور ماما ماما ماما  البته برای اینکه بابات رو هم ناراحت نکنی یه موقع هایی هم میگی بابا بابا بابا  خیلی خیلی دوست داریم عشق ما ...
12 بهمن 1391