سینه خیز
هفته قبل برای عید دیدنی رفتیم خونه عمو محمد یاسمن که از تو دو ماه کوچیکتره سینه خیز رفتن رو یاد گرفته بود و داشت برای خودش روی زمین راه می رفت . تو رو هم گذاشتیم پیشش ولی تو بلد نبودی راه بری و فقط یاسمن رو نگاه می کردی و وقتی میومد نزدیکت دهنتو باز می کردی و می خواستی بخوریش (همیشه وقتی می خوای محبتت رو نشون بدی با دهن باز حمله می کنی) فکر کنم اون شب خیلی به یاسمن نگاه کرده بودی و ازش راه رفتن رو یاد گرفتی بودی چون از فردای اون روز یعنی از پنجشنبه 22 فروردین سال 92 تو هم شروع کردی به سینه خیز رفتن از دیشب هم یاد گرفتی که از حالت سینه خیز بری روی زانو هات و بعد بشینی
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
13:00
مسابقه عکس کودک با کیک تولد
سلام و خوشامد به همه دوستای عزیزی که به وبلاگ پسر گلی من تشریف آوردید شنتیا توی مسابقه عکاسی شرکت کرده با این عکس ممنون میشم اگر زحمت بکشید و بهش رای بدید برای رای دادن باید توی این سایت عضو بشید و 20 پست ارسال کنید بعد رای بدید http://atlastehran.com/forums اینم لینک مسابقه http://atlastehran.com/forums/showthread.php?tid=914 برای ارسال پست هم کافیه بعد از پست های بقیه یه کلمه کوتاه بنویسید یا شکلک بذارید ...
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
13:50
نه ماه شیرین با تو
9 ماهگیت مبارک قشنگم 9 ماهه که تو رو توی بغلم دارم به همون اندازه که توی دلم بودی. دو تا 9 ماه خیلی خیلی شیرین و دوست داشتنی . دیشب برات تولد 9 ماهگی گرفتیم مامانی ها و بابایی ها و خاله ها و دایی و عمو ها و خانوداشون و البته مامان بزرگ و بابا بزرگ مهمون های تولد تو بودن برات یه کیک خوشکل درست کردم نتونستم زیاد ازت عکس بگیرم همین چند تا رو برات می زارم این عکس کیکت اینم گل سر سبد خونه ی ما از خدا می خوام که همیشه صحیح و سالم کنار من و بابات باشی و همیشه سه تایی باهم خوشبخت باشیم ...
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
13:44
مهارت دستان شنتیا
نمیتونم دقیق بگم که وقای بزرگ بشی چی کاره میشی ولی می تونم با اطمینان بگم که شغلت به دست ها انگشتات ارتباط داره . آخه خیلی کار های زیادی با دستات انجام میدی 1. دست میزنی و به دستات نگاه می کنی و سعی می کنی که محکم تر بزنیشون به هم 2. وقتی می خوای بای بای کنی تند تند دستات رو بالا و پایین می کنی 3. وقتی می خوای سلام کنی دستات رو باز می کنی و می بری بالا 4. وقتی ازت می پرسی یه نفر کجاست مثلا می پرسیم بابای کو؟ تو دستات رو باز می کنی و می بری طرف بابات ( این کار رو خاله زهره بهت یاد داد) 5. اگر کسی که پرسیدیم کجاست اون اطراف نباشه و تو نبینیش دستات رو میاری بالا و انگشتات رو می چرخونی به سمت داخل . یعنی نیست ...
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
19:25
نوروز با تاخیر
معذرت می خوام که این مطالب رو خیلی دیر می نویسم آخه مگه تو به من اجازه میدی که بشینم پای کامپیوتر که بتونم بنویسم خوب بریم سر اصل مطلب قبلا برات نوشتم که سال نو رو چجوری شروع کردیم و چه بساطی داشتیم از قبل قرار داشتیم که امسال عید رو مسافرت نریم و همین جا توی تهران بگردیم ولی یکی دو روز که گذشت حوصلمون سر رفت و تصمیم گرفتیم بریم مسافرت اگه گفتی کجا؟ . . . خوب معلومه مثل همیشه یـــــــــــــــــــــــــــــــــــزد مامانی و بابایی و خاله ها و دایی قبل از عید رفته بودن خونه مامان بزرگ ، ما هم بدون اینکه بهشون خبر بدیم راهی شدیم . وقتی رسیدیم همه خیلی خوشحال و غافلگیر شدن . سه روز یزد بودیم و یک روز رفتیم کو...
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
16:22
اولین نوروز ما پسر کوچولومون
امسال سال ما با هیجان بسیار بالایی شروع شد من از صبح سفره هفت سینی رو که چند هفته بود داشتم بهش فکر می کردم رو چیدم سفره مون ترکیبی از چوب و برگ و شمع هایی بود که توی پوست گردو درست کرده بودم اینم از سفرمون سال تحویل ساعت 2:30 بود . مامان صدری و بابا حسین هم خونه ما بودن بعد از اینکه سال تحویل شد در حال رو بوسی و تبریک عید به هم دیگه بودیم یهو دیدیم از سفره داره آتیش می زنه بالا یکی از شمع ها افتاده بود روی چوب ها و آتیش گرفته بود. بله این شد که ما ها حسابی به تکاپو افتادیم تا آتیش رو خاموش کردیم . همه ی خونه پر از دود شده بود. در ها و پنجره ها رو باز کردیم و سریع سفره رو جمع کردیم آخه با آب خاموشش ...
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
22:15
عیدت مبارک پسرم
سید شنتیای من اولین نوروزت مبارک . این عید برای من و بابا جون با همه عیدا فرق داره ،چون تو کنارمون هستی ، کنارمونی و سین پر برکت سفره مایی. امید وارم سال خوبی داشته باشی و همیشه سلامت باشی از خدا می خوام همیشه سال رو کنار هم تحویل کنیم از خدا می خوام سال های طولانی کنار هم باشیم
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
21:49
عمو نوروز
يكي بود، يكي نبود. در روزگارهاي خيلي پيش، مردي بود به نام عمو نوروز. عمو نوروز سالي يك مرتبه، روز اول بهار از سرِ كوه پايين مي آمد. عمو نوروز كلاهش نمدي بود، زلف و ريشش را حنا مي بست، قدك آبي داشت. گيوه اي تخت نازك و شلواري حرير به پا داشت. عصا زنان به سمتِ دروازه ي شهر مي آمد. بيرون دروازه باغچه اي بود، پر از دار و درخت. از هر ميوه اي كه بخواهي درختي داشت. وقت آمدن عمو نوروز درخت ها پر از شكوفه بودند، و دور تا دور باغچه هم هفت جور گل، گل هاي رنگ به رنگ سبز مي شد. گل سرخ، گل نرگس، گل بنفشه، گل هميشه بهار، گل زنبق، گل لاله و گل نيلوفر. صاحب باغچه پيرزني بود، كه عاشق عمو نوروز بود. پيرزن روز اول بهار، صبح زود بيدار مي شد، رخ...
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
21:27