سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

یکی منو ببره دَدَ

چند وقتی خیلی ددری شدی و همش می خوای بری بیرون .  یه موقع هایی که حوصلت سر میره میری میشینی پشت در خونه و در میزنی تا شاید یکی به دادت برسه و ببرتت بیرون   
25 خرداد 1392

الو!!!

الو ؟؟؟ با این تلفظ" اَووو "  هر موقع من تلفن رو بر می دارم تو دستت رو می ذاری دم گوشت و میگی اَووو (با یه صدای کلفت و مردونه) هر موقع هم بهت می گم تلفن کو اول اشاره می کنی سمت تلفن بعد هم میگی اَووو یه موقع هایی هم کنترل رو میذاری دم گوشت و الو می کنی   
25 خرداد 1392

این چیه؟؟؟

یه مدتی هست که اسم بعضی از وسایل رو یاد گرفتی و وقتی ااسمش رو می گیم تو به اونا اشاره می کنی می گیم ساعت کو و تو اشاره می کنی سمت ساعتی که روی دیواره  تا حالا پنکه ، تلویزیون، تلفن،ساعت،لوستر و غذا رو یاد گرفتی وقتی هم می گیم دندونت کو دستت رو می بری توی دهنت    چند روز قبل یانگشتت رو اشاره کردی به سمت ساعت و  به نظرم اومد که گفتی این چیه ولی وقت فکر کردم که این رو گفتی و منم جواب دادم و گفتم این ساعته  بعد دوباره اشاره کردی سمت پنکه و گفتی این چیه ، البته با این تلفظ " این تیه؟ "  این بار دیگه ذوق کردم ولی بازم باورم نشد. یه بار که بابا جون هم بود باز هم گفتی این تیه ؟ . اینبار دیگه بابات هم تایید...
25 خرداد 1392

پوووفففف

چند رو ز قبل که داشتی توی خونه می چرخیدی و دنبال یه چیز جدید برای شیطونی می گشتی ، چشمت افتاد به پایه گوشی تلفن که ته اتاق کنار پرده روی زمین بود . رفتی سراغش و مشغول بررسی کردنش شدی، بعد هم تصمیم گرفتی بزنیش زمین . تا من اومدم برسم و تلفن بد بخت رو نجات بدم یه چند باری این حرکت رو تکرار کردی . البته اون بیچاره جون سالم به در برد .  یه چند باری از تلفن دورت کردم ولی به محض اینکه می رفتم دوباره میدویدی سمتش.  تو رو بردم گذاشتم توی آشپزخونه و خودم دویدم تلفن رو گذاشتم پشت پرده تا دیگه نبینیش. تو هم بدو بدو پشت سر من اومدی ولی دیر رسیدی ندیدی چه اتفاقی افتاد . همون جوری شاد و خندون داشتی می رفتی پیش تلفن که از همون راه دور چشمت ...
24 خرداد 1392

نباید!!!

چند روز قبل رفته بودیم خونه خاله افخم  خاله داشتند نماز می خوند که تو یهو دویدی سمت جا نماز تا مهر رو برداری. من هم صدات کردم و گفتم شنتیا نباید به مهر دست بزنی و هم زمان هم انگشت اشاره ام رو تکون دادم . تو هم نشستی بالای مهر و یه نگاه به من کردی شروع کردی به تکون دادن انگشت اشاره ات . گلی ذوق کردم وقتی این حرکتت رو دیدم . روز بعد داشتی می رفتی نزدیک تلوزیون دوباره صدات زدم و گفتم شنتیا نباید بری جلو ، تو هم سریع نشستی و شروع کردی به تکون دادن انگشتت. دو تا لپت رو هم پر از باد کرده بودی و می گفتی پوووففف  
24 خرداد 1392

عکس های 9 تا 10 ماهگی

      عکس ها توی ادامه مطلب اینم عکس های 9 تا 10 ماهگی با تاخیر این جیگر منه جیگر من موقع غذا خوردن اینم جیگر منه که رفته توی سبد لباس ها اینم موش کوچولوی منه تاب تاب عباسی   ای بابا بچه چرا رفتی نشستی توی کاسه این اسباب بازیه اسمش "یا تو دی" هست  جسابی هم گل گلی من باهاش سرگرم میشه یا تو دی رو بخورم هَــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ای وای یا تو دی فرار کرد رفت زیر مبل  حالا چی بخورم  یه روز عصر جوجوی کوچولو حوصلش سر رفت با هم رفتیم حیاط   یه کم هم بیسوکوئیت خوردیم ...
5 خرداد 1392

مروارید کوچولوهای شنتیا

هفته قبل با مامان صدری و بابایی و عمو ها رفتیم مسافرت کیش . بعدا عکس های اونجا رو برات میذارم  روز دومی که اونجا بودیم قرار بود شب بریم سوار کشتی بشیم . کنار اسکله بودیم که خبر دادند به خاطر باد کشتی حرکت نمی کنه. البته من خیلی خیلی خوشحال شدم، چون از یه ساعت قبل داشتم دعا می کردم کاش سوار نشیم آخه باد می اومد و من می ترسیدم تو رو سوار کشتی کنم. همون موقع داشتم بهت آب می دادم که یهو یه صدای خوشکل شنیدم "تق تق" ، آره صدای دندون کوچولوت بود که خورد به لبه لیوان من کلی ذوق کردم . (((دندون پایین سمت چپ ))) اون شب 27 اردیبهشت 92 بود. یعنی روز تولد 10 ماهگیت . من و بابات سریع یه ماشین گرفتیم و رفتیم برات کیک و کادو خریدیم و تو با با...
5 خرداد 1392

معذرت خواهی

سلام پسرکم  ببخشید که دیر به برات می نویسم  الان یه هفته هست که ده ماهت تموم شده و من هیچی برات ننوشتم  آخه خیلی سرم به تو گرمه و هیچ وقت اضافه ای برام نمی مونه الان تند و تند برات ماجراهای ماه قبل رو می نویسم بوس بوس بوس یه عالمه بوس  ...
4 خرداد 1392
1