سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

ماجراهای 16 تا 17 ماهگی

من اومدم با 10 روز تاخیر  انقدر دیر اومدم که یادم نیست چی به چیه آخه داری تند تند بزرگ میشی و هر روز کارای جدید یاد می گیری  داشتم عکس ها رو نگاه می کردم متوجه شدم چقدر عکس های این ماهت کمه . بعد دیدم کلی فیلم داری. آخه انقدر نمک شدی باید از تمام کارات فیلم بگیرم هر چی بهت میدم که بخوری یا یه چیزی رو که می خوای بهت میدم سریع میگی نمممممنممم یعنی ممنونم. اینو که میگی تمام خستگی از تنم در میره عشقم وقتی ازت یه سوالی می کنم که تو باید در جوابش بگی بله یهو سرت رو می ندازی پایین و میگی هووم هفته قبل رفتیم مهمونی خونه دوست من . آخر مهمونی که می خواستم لباس تنت کنم و بریم در یکی از اتاق ها که تا اون موقع بسته بود باز شد و یه د...
7 دی 1392

شیرین زبونی و بازی های شنتیا توی 16 ماهگی

کلمات شنتیا دربوزه : اینو هر موقع که یه چیز گرد شبیه توپ ببینی می گی حالا هر چیز می خواد باشه رفته بودیم سبزی فروشی دست آقاهه کلم دیدی . بلند بلند می گفتی دربوزه و دستت رو دراز کرده بودی سمتش تا اونو بگیری لوستر اتاق خواب که شکل توپه رو همیشه می خوای بگیری و التماس می کنی که بغلت کنم بهش دست بزنی  فکر کنم آخرش (خدایی نکرده) فوتبالیست بشی    نممننم : یعنی ممنونم   بِدی یا بِجی : یعنی بده  بیلیم : یعنی بریم           بهت می گم پس مامان کیه ؟؟؟ دو دستی میزنی توی دلت و بلند میگی من! تا یه آهنگی از تلویزیون پخش میشه سریع خودتو تکون میدی و باهاش نانای می کنی و ب...
13 آذر 1392

16 ماهگیت مبارک

یه ماه دیگه هم با تمام شیرینی هاش گذشت و پسرک من 16 ماهه شد . 16 ماهگیت مبارک پسرم     ادامه مطلب یادت نره  برات یه سری عکس می ذارم و خاطرات این ماه رو از روی اونا برات تعریف می کنم  یه روز جمعه با مامان جونی و بابا جونی و خاله جونیا رفتیم باغ وحش  همون دم در یه بچه از کنارت رد شد و از این اسباب بازیه که نمی دونم اسمش چیه دستش بود و توحسابی براش ذوق کردی خاله جونیا هم رفتن یدونه مثل اون برات خریدن  حالا دیگه مگه ولش می کردی از همون اول تا آخر حواست بهش بود و داشتی باهاش بازی می کردی  اون همه حیوون بیچاره اونجا بودن که تو ببینیشون ولی تو اصلا بهشون توجه نمی کردی تمام حواست به اسباب ...
28 آبان 1392

عکس های آتلیه یک سالگی با تاخیر

بالا خره اومدم تا عکس های آتلیه 3 ماه قبل رو برات بذارم ببخشید به دلیل مشکلات فنی دیر شد  عکسا بدن روتوشه . یادم رفت سی دی عکس های روتوش شده رو بگیرم  عکس ها توی ادامه مطلب پدربزرگ کوچولو      اینجا داری کلاغ پر پر پر بازی می کنی   اینجا داری میگی خدایا شکرت توی تمام عکس های این دکور نیش کردی و دارع چندشت میشه  نخ ها کشیده میشدن به بدنت و تو حسابی بدت میومد نگاه کن توی این عکس پاتو جمع کردی بالا که به نخ نخوره قیافه شو نگاه تو رو خدا  این تنها عکس خوبته    اینجا هنوز راه نمی رفتی 3-4 رئز بعد از آت...
11 آبان 1392

پسرم 15 ماهه شد

سلام نینی شیطون بلای من  هر روز که می گذره داری شیطون تر میشی جیگرم . هر روز کار های جدید یاد می گیری با کارات دلم رو می بری .  یاد گرفتی با بابات فوتبال بازی می کنی . خیلی قشنگ دنبال توپ میدوی و توپ رو شوت می کنی بعدش میگی "دررررربوووزززه" یعنی توی دروازه اینو بابات یادت داده . دائما دو تایی دارید دور خونه با توپ میدوید و میگید توی دروازه.   16 مهر روز جهانی کودک بود، من هم برای کودک کوچولوم یه کیک درست کردم و یه مهمونی کوچولو گرفتیم و دور هم بهمون حسابی خوش گذشت  اینم مهمونامون  همه عروسک ها و اسباب بازی هات اومده بودن مهمونی. خاله ها و مامان جونی و باباجونی و بابا مسعود و عمو صابر...
1 آبان 1392

شیرین کاری های گل پسرم

سلام پسر شیرینم  این روزا خیلی شیرین شدی یعنی خیلی شیرین تر شدی یعنی هر لحظه که می گذره داری شیرین تر میشی. باباجون میذارتت روی دوشش و تو رو دور خونه میدوونه و پیتیکو پیتیکو میکنه ، وقتی می ایسته تو یه بوس آبدارش می کنی تا دو باره راه بیافته ف وقتی هم بازی تموم میشه و تو رو می ذارن پایین تند تند میدویی و میگی پوتوفو پوتوفو چند روز قبل غذا کوکو سیب زمینی داشتیم .ازت می پرسیدیم داری چی می خوری می گفتی تو تو  روی تو تو ها برات سس می زدم می گفتم این چیه می گفتی سسسسسسس (س ممتد بدون حرکت اعراب) در شیشه نوشابه رو باز می کنی میگی تیییسسسس وقتی پی پی می کنی سریع لباستو می گیری بالا و میری میشینی جلو در حموم و در می زنی تا من بی...
16 مهر 1392

13 تا 14 ماهگی

سلام ناز نازی مامان باز هم تاخیر دارم و این فقط و فقط تقصیر خودته برای اینکه به من هیچ وقت فرصت نمیدی که بشینم پای کامپیوتر و هر موقع میشینم یا گریه و زاری می کنی یا نق می زنی و ازم آویزون میشی و در نهایت هم سیم برق رو می کشی.   بیا ادامه مطلب   الان یه چند تایی عکس برات می ذارم و خاطرات این ماه رو مرور می کنیم    یه روز صبح تو مشعول تماشای تلویزیون بودی من هم مشغول کار توی آشپزخونه. وقتی اومدم بهت سر بزنم ندیدمت و هر جا رو گشتم پیدات نکردم . حسابی ترسیده بودم تا یه دفعه دیدم رفتی ... . . . پشت پرده و داری از پنجره حیاط رو نگاه می کنی  دالی یه روز هم با بابا مسعود و مامان فرزا...
30 شهريور 1392

خبر خبر خبر شنتیا راه میره

یک ماه میشه که چند قدم راه رفتن رو یاد گرفتی و هر از گاهی دو سه قدمی بدون کمک راه میری ولی از سه روز قبل حسابی راه افتادی و دور خونه رو برای خودت راه میری و کمتر پیش میاد که روی چهار دست و پات راه بری  دستات رو میگیری جلو و مثل آدم آهنی راه میری . بعضی وقت ها هم سعی میکنی که بدوی و بعد از دو سه قدم می خوری زمین . خودت هم می دونی که داری یه کار جدید انجام میدی و موقع راه رفتن کلی ذوق می کنی .   وای که وقتی راه میری دلم برات ضعف میره  یه عالمه یه عالمه یه عالمه دوستت دارم     ...
11 شهريور 1392