سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

سال نو و ماجراهای 20 و 21 ماهگی

1393/2/2 19:13
850 بازدید
اشتراک گذاری

باز هم طبق معمول باید اول عذر خواهی کنم بابت تاخیرم . که البته این بار خیلی طولانی تر از همیشه شد .

 

سال نو مبارک پسر قشنگم

این عید دومین عیدی بود که در کنار تو تحویل کردیم و خدا رو هزار بار شکر می کنیم که تو هستی و به زندگیمون شادی مضاعف آوردی 

امسال سر من خیلی شلوغ بود و فرصت چیدن سفره هفت سین رو نداشتم 

سال تحویل رفتیم باباخونه مامان جون و بابا جون . عمو صابر و خاله سعیده و سلاله هم بودن 

یه سفره کوچولو چیدیم و دور هم سال رو تحویل کردیم

5-6 ساعت بعدش هم راه افتادیم به سمت شمال 

توی سفر صدرا و صمیم و سلاله هم بازی شما بودن 

اول رفتیم چالوس چند ساعتی اونجا بودیم و بعد رفتیم چابکسر 

اون جایی که بودیم توی یه خیابون خلوت بود و تو دوست داشتی بری برون توی خیابون توپ بازی کنی و بدویی 

تقریبا نصف روز رو توی خیابون بازی می کردی و دنبال مرغای توی کوچه میرفتی

راه سوپر مارکت رو هم یاد گرفته بودی و می گفتی به به و می رفتی سمتش تا به به بخری

خونه ای که توش بودیم چند تا پله می خورد تا برسه به اتاق خواب ها . اون نصفه ی دیگه روز که توی خونه بودیم تو و دوستات از پله ها می رفتید بالا و می اومدید پایین 

4 روز شمال بودیم و برگشتیم خونه .

مامان فرازانه و بقیه رفته بودن یزد و تو حسابی دلت براشون تنگ شده بود  مخصوصا برای خاله عارفه. هر چیزی رو که میدیدی می گفتی خاله 

قبل از اینکه بریم شمال بهت گفتم خاله رفته مسافرت تو هم گفتی "من" یعنی منم برم. منم گفتم ما هم میریم سفر 

وقتی رسیدیم شمال بهت گفتم اینجا مسافرته دیدی ما هم اومدید مسافرت . تو هم گفتی "آلا" یعنی خاله

همون روزی که از شمال رسیدیم یه کم استراحت کردیم و ظهرش رفتیم یزد پیش آلای همون خاله 

دو سه روزی هم که یزد بودیم یا داشتی توی حیاط خونه مامان بزرگ توپ بازی می کردی یا داشتی از پله های توی خونه می رفتی بالا 

 

 

 

 

بعد از برگشت هم دیگه جایی نرفتیم و توی خونه بودیم 

 

از روز نهم عید مریض شدی و هنوزم خوب نشدی الان 16 روزه که مریضی . حسابی سرما خوردی

 

توی این مدت 2 تا دیگه دندون آسیاب در آوردی اول دندون کرسی دوم  پایین سمت راست و بعدش کرسی دوم بالا سمت چپ

یاد گرفتی ماشین ها رو از هم تشخیص بدی . هر جا ال نود سفید می بینی میگی بابا یعنی بابا مسعود 

ماشین عمو صابر و عمه مژگان و بابا فاضل رو هم می شناسی 

 

کلماتی که میگی 

آلا: خاله این برای 1 ماه قبله الآن میگی  "خاله"

حلاله و بعصی وقت ها هم خلاله یعنی سلاله

آبیزی : آب بازی

بیس:سیب

پوئه جان: یعنی گربه

بتیکو بتیکو: هر نوع موجود 4 پا . اسب، زرافه، شیر، فیل و ....

هر وقت می خوای یه چیزی رو صدا بزنی دنباله ی اسم اون چیز یه جان هم میگی 

"دربوزه جان" یعنی توپت رو گم کردی داری صداش میزنی

 "اولا" یعنی گل ها

"بیشی"یعنی بشین 

"هَبَه" یعنی آب به

"دس" یعنی دست

"با" یعنی پا

"هالی" یعنی دالی

"مَنیر" یعنی پنیر

"هووون" یعنی نون

"آسه" یعنی کاسه

"اینش" یعنی این یکیش یا اون یکیش

"اینجی" دو تا معنی داره اگه با شادی بگی یعنی یه چیزی که گم کرده بودی یا داشتی دنبالش می گشتی رو پیدا کردی و میگی اینجاست . ولی اگر سوالی مطرح بشه یعنی یه چیزی رو گم کردی و داری میگی کجاست؟

"ماشی" یعنی ماشین

"حانه" یعنی خانه 

عاشق خانه بازی هستی. در واقع عاشق خاله بازی هستی. هم موقع یه جایی رو پیدا کنی که سقف داشته باشه می زیرش میشینی و میگی حانه . بعد الکی برای خودت چایی می ریزی . موقع چایی ریختن هم میگی "اییییش"

امروز با بابا جونی رفته بودی از مغازه آقای گلبری (فروشنده سوپر محله) به به خریده بودی

وقتی اومدی خونه و داشتی به به هات رو می خوردی گفتی: "من" "بابا" "دَدَ" "گلا" "به به". بعد از چند بار که حرفت رو تکرار کردی فهمیدم داری میگی : من با بابا جون رفتم دَدَ از آقای گلبری به به خریدم . به آقای گلبری می گفتی "گلا" . قربون زبونت بشم ماچ 

"بله" یعنی بله . بابا فاضل جان برات می خونه عمو زنجیر باف تو میگی"بله" زنجیر منو بافتی تو میگی"بله" و .... 

دوست داری بری توی حیاط از زیر شیر آب با دستت آب بخوری

 

تا اینجا رو فعلا داشته باش تا بازم بیام و برات بگم و عکسای خوشکل بذارم برات 

بوس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)