اولين مسافرت
ماه محرم 4 روز تعطيلات داشتيم براي عزاداري واسه همين تصميم گرفتيم يزد تا هم بتونيم توي مراسم عزاداري اونجا شركت كنيم هم مامان بزرگ رو ببينيم
صبح پنجشنبه ساعت 5:30 از خواب ناز بيدارت كرديم و راه افتاديم حسابي خوابت ميومد ولي شكه شده بودي و همه جا رو با تعجب نگاه مي كردي
توي راه هم خيلي پسر خوبي بودي بيشتر مسير رو خواب بودي اون موقع ها هم كه بيدار بودي بيرون رو نگاه مي كردي و مي خنديدي يا با عروسكت بازي مي كردي
ببين چه ناز خوابيدي
اين جا گرسنه شده بودي بعد از شير خوردن دوباره خوابيدي
فكر كنم از اين كه اومدي سفر خوشحالي
اينم خر كوچولو كه با ما اومده بود مسافرت
اينجا بيدار شده بودي و داشتي بازي مي كردي
وقتي رسيديم يزد رفتيم خونه مامان بزرگ.
مامان بزرگ خيلي خوشحال بودن از اينكه تو رفته بودي خونشون خوب تو نتها نتيجه ي ايشوني ديگه واسه همين خيلي دوست دارن . چون اولين بار بود كه مي رفتي خونشون بهت يه مقدار پول هم كادو دادن.
اينجا هم با هم رفتيم سر خاك بابا بزرگ. بابابزرگ زود فوت كردن و نتونستن پسر خوشگل منو ببينن واسه همين من تو رو بردم اونجا تا شايد بتونن تو ببينن
توي اين مدت هم كه ما يزد بوديم شما به مامان و بابا اجازه ندادي بريم عزاداري فقط يه بار خودت رفتي ما رو هم با خودت بردي