خبر اومدن تو
مسئول آزمايشگاه گفت جواب مثبته ولي به نظر ضعيفه حتماً به دكتر نشون بده همين....
مسئول آزمايشگاه گفت جواب مثبته ولي به نظر ضعيفه حتماً به دكتر نشون بده همين....
خيلي ترسيده بودم نمي دونستم ضعيفه يعني چي؟ شنبه بود و دكتر من تا دوشنبه نمي رفت مطب،
نمي تونستم تا دوشنبه طاقت بيارم براي همين با بابات تصميم گرفتيم كه به مامان فرزانه بگيم از بابا مسعود بپرسه. زنگ زدم به ماماني و موضوع رو گفتم ، ماماني هم از بابايي پرسيد، بابايي گفت فكر نكنم چيز مهمي باشه نگران نباشيد. اين شد كه ماماني و بابايي از موضوع خبر دار شدن ولي قرار شد تا من نرفتم دكتر به كسي نگن.
دوشنبه شد و من رفتم دكتر، اونم گفت چيزي نيست احتمالاً اون آزمايشگاهيه سر كارت گذاشته. بعد از دكتر رفتيم خونه ي ماماني و از سلامت تو مطمئنشون كرديم. ماماني پرسيد به بقيه بگم منم گفتم بگو.
فردا روز عيد غدير بود، براي همين اون شب جشن بود و همه ي فاميل جمع بودن مامان بزرگ هم كه موضوع خبردار شده بود توي اون مراسم به همه خبر داده بود. مامان صدري توي جشن شركت نكرده بود و هنوز نمي دونست كه تو هستي . فرداش يعني روز عيد وقتي فاميل براي تبريك روز عيد بهش زنگ زده بودن خبر وجود تو رو بهش داده بودن . من و بابات كلي غصه خورديم چون دلمون مي خواست خودمون اين خبر شيرين رو بهش بديم.