سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

غذاهای امروز شنتیا

1392/4/10 0:22
317 بازدید
اشتراک گذاری

دو سه روز قبل تو رو بردیم پیش آقای دکتر. همه چیز خوب بود و تو مثل یه مرد کوچک نشستی روی تخت و هر از گاهی وقتی دکتر داشت حرف می زد تو هم صحبت می کردی و یه چیزایی می گفتی . چند باری هم به تابلو های روی دیوار اشاره کردی و گفتی این تیه؟

قد و وزنت یه کم کمتر از یه گل پسر یکساله بود ولی دکتر گفت اشکال نداره کم کم بزرگ میشی. 

دکتر گفت از این به بعد می تونم کمی از غذای سفره خودمون رو بهت بدم به شرطی که رژیمی بپزمش کم نمک و کم ادویه و کم روغن .

بگذریم...

امروز صبحانه برات فرنی با خرما درست کردم. البته قبلا هم درست کرده بودم ولی دوست نداشتی . اما اینبار فرق می کرد چون توش کمی هم دارچین ریختم که خیلی خوشمزش کرده بود . 

غذا رو ریختم توی بشقاب و گذاشتم روی میزت تو هم نشستی روی صندلی و بعد قاشق رو ازم گرفتی . قاشق رو میزدی توی غذا و می بردی توی دهنت. و بعد هم با اشتها می جویدی و قورت می دادی نصف یه بشقاب پر رو خوردی و کلی کیف کردی.

برای ناهار هم ماکارونی درست کردم (البته بابا جون درست کرد نه من) خیلی هم رژیمی بود کم نمک و رب خیلی کم البته چرب بود ولی برای تو خوب بود.

به محض اینکه بشقاب رو گذاشتم جلوت دستت رو بردی توی بشقاب و یه مشت ماکارونی برداشتی و خوردی .

ماکارونی رو میذاشتی توی دهنت و کم کم می کشیدی بالا . یه عالمه غذا خوردی و حسابی خودت رو کثیف کردی در حدی که بعد از ناهار بردمت حموم

بعد از غذا هم توی شیشه برات شربت آبلیمو ریختم و پشتی صندلیت رو خوابوندم . تو هم لم دادی و پاهات رو گذاشتی روی میز و شربت رو تا تهش خوردی . وسطش هم یه عالمه برام خندیدی. 

این جوری:

شنتیا

بعد از غذا هم دستات رو بردی بالا و با هم گفتیم خدا رو شکر

شام هم آش رشته خوردی . این رو اگر دکترت بفهمه حتما دعوام می کنه ولی خوب دلم خواست بهت آش بدم 

الان هم خوابیدی . یه خواب ناز و خوشکل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان شايان و پرنيا
11 تیر 92 9:18
جيگرشو برم خوشگله
مامان فرزانه
14 تیر 92 11:59
الهی قربون شکل ماهش برممممم