ایستادن شنتیا
پسر خوشکلم دیگه داری حسابی بزرگ میشی
هفته قبل کنار من و بابا نشسته بودی سر سفره . دستت رو گرفتی به زانوی ما و پاشدی واستادی و دستت رو آروم ول کردی و بدون کمک ایستادی. خیلی ذوق کردم ، خودت هم می دونستی که داری یه کار جدید انجام میدی آخه خودت هم ذوق کردی بودی و با شیطنت می خندیدی. ایستادنت 2-3 ثانیه بیشتر طول نکشید. ولی دو سه روزیه که دیگه حسابی ایستادن رو یاد گرفتی . میری آروم یه جایی رو می گیری و بلند میشی و بعد پاتو یه کم می بری عقب تر و از خودت رو از سکویی که گرفتی دور میشی و دستت رو آروم ول می کنی.
دیشب داشتی با اسباب بازی هات بازی می کردی که یک دفعه دستت رو گذاشتی روی زمین و پاشدی واستادی. من و بابات هم یه عالمه برات دست زدیم و هورا کشیدیم . آفرین پسرم قربونت برم
امروز صبح هم توی پارک بازیت بازی می کردی که دیدم واستادی سر سبد توپ ها و دولا می شدی یه توب بر می داشتی بعد می ایستادی و پرتش می کردی و بعدش برای خودت دست میزدی .