یک ماه و اندی تاخیر و کلی حرف و ماجرا
سلام پسر گلی من . مامان رو ببخش که تاخیر داشت آخه این ماه شلوغی بود و من هم یه کم تنبلی کردم .
خوب حالا کم کم و دونه دونه برات می گم که توی این یک ماه غیبت چه اتفاقاتی افتاد . خدا کنه چیزی رو از قلم نندازم .
روز 23 ماه مبارک رمضان با یه تصمیم کاملاً اتفاقی و بدون برنامه ریزی قبلی راه افتادیم به سمت مشهد تا شب قدر رو در کنار حرم مطهر امام رضا باشیم (البته خدا نخواست و نتونستیم برای مراسم احیا وارد حرم بشیم چون خیلی شلوغ بود و درهای ورودی به حرم رو بسته بودند)
ما با ماشین عمو صابر رفتیم و تو و سلاله توی ماشین کلی آتیش سوزوندید و گاهی هم با هم دهواتون میشد . ولی بیشتر مسیر رو خواب بودید.
اینجوری ...
توی حرم امام رضا که بودیم تو دائما چهار دست و پا راه می رفتی و تا به یه مهر می رسیدی سجده می کردی و بعد به راهت ادامه می دادی و به یه مهر دیگه می رسیدی . حسابی هم بهت خوش می گذشت .
این یه عکس از نماز خوندنت روی صحن حرم
یه روز هم رفتیم خونه مامان بزرگ ( مامان بابای مامان فرزانه یا به عبارت دیگه مامان بزرگ مامان بزرگت)
تو اولین نبیره ایشون هستی و برای اولین بار رفته بودی به دیدنشون .
بقیه عکس های مشهد رو خاله سعیده گرفته و هنوز بهم نداده هر موقع داد برات میزارم .
این هم عکس قبل سفر توی چمدون
چند روز بعد از اینکه از مشهد برگشتیم رفتیم عروسی امین پسر خاله بابا
تو هم عین آقای داماد شده بودی. خیلی هم پسر خوبی بودی و زیاد مامان رو اذیت نکردی ، البته بیشتر مهمونی رو پیش بابات و توی مردونه بودی. خوب آخه تو آقایی دیگه
شنتیا در جایگاه عروس و داماد
جای عروسم هم حسابی خالی بود
جیگر اخمتو بد اخلاق من
اینم داماد کوچولو در حال میوه خوردن
خیلی ماجراهای دیگه هم اتفاق افتاده که دیگه حوصله ندارم بنویسم .لی به جاش یه چند تا عکس برات می زارم که که کیف کنی
این اسباب بازی خوشکل کادوی من و باباجونه که روز تولدت بهت هدیه دادیم
این چند تا عکس مراحل بازی تو با این اسباب بازیه که فقط چند دقیقه کوتاه طول میکشه
تازه هنوز از این خراب تر هم میشه و به اطراف پرتاب میشه که دیگه من از اون مراحلش عکس نگرفتم.
تا به حال پیش نیومده که هیچ کدوم از این ماشین های بیچاره یه دور کامل بزنند.
هانیه داره توی حیاط دوچرخه سواری میکنه تو هم رفتی پشت پنجره و داری نگاش می کنی و کلی هم سر و صدا میکنی و باهاش حرف میزنی
اینم پسر گل منه که خیلی آقا اینجا نشسته
اینم کج کلاه خان
اینم یه عکس از شنتیا و سلاله موقع خواب وقتی مشهد بودیم
راستی این خوابتون هم یه ماجرا جالب داشت . موقعی که داشتیم از حرم بر می گشتیم خونه هر دوتون توی ماشین خواب رفتید و وقتی که اومدیم خونه ما این جوری شما دو تا رو کنار هم توی اتاق خوابوندیم و رفتیم بیرون .
یه دفعه صدای گریه تو اومد و من و خاله سعیده سریع اومدیم توی اتاق تا من تو رو آروم کنم و خاله هم مراقب باشه سلاله از خواب بیدار نشه که ناگهان دیدیم سلاله بالای سر تو نشسته و داره بهت دست می زنه تو هم توی خواب داری گریه می کنی . فکر کنم حالا حالا ها با شما دو تا سرتق جیگر ماجرا داشته باشیم.
اینم یه عکس از بازیتون
اینم گل پسر خوشکل من . فدای قد و بالات بشم
پسر من توی سبر توپ هاش
اینجا هم زمانی هست که پسر گل من تازه یاد گرفته بوده روی پاهاش بایسته
شنتیا بد اخلاق و ناراحت
شنتیا لالا
شنتیا برعکس
شنتیا و تلویزیون
تولد 13 ماهگی
نمی تونم بفهمم چرا هر موقع به کیکت دست می زنی می ترسی و گریه می کنی و هیچ وقت نمی زاری ازت یه عکس درست حسابی بگیرم . آخه بچه جون کیک هم ترس داره
13 ماهگیت مبارک