سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

16 ماهگیت مبارک

1392/8/28 14:52
674 بازدید
اشتراک گذاری

یه ماه دیگه هم با تمام شیرینی هاش گذشت و پسرک من 16 ماهه شد . 16 ماهگیت مبارک پسرم

 

 

ادامه مطلب یادت نره 

برات یه سری عکس می ذارم و خاطرات این ماه رو از روی اونا برات تعریف می کنم 

یه روز جمعه با مامان جونی و بابا جونی و خاله جونیا رفتیم باغ وحش 

همون دم در یه بچه از کنارت رد شد و از این اسباب بازیه که نمی دونم اسمش چیه دستش بود و توحسابی براش ذوق کردی خاله جونیا هم رفتن یدونه مثل اون برات خریدن 

حالا دیگه مگه ولش می کردی از همون اول تا آخر حواست بهش بود و داشتی باهاش بازی می کردی 

اون همه حیوون بیچاره اونجا بودن که تو ببینیشون ولی تو اصلا بهشون توجه نمی کردی تمام حواست به اسباب بازیت بود . توی تمام عکسات هم هست 

شنتیا

 

شنتیا

 

شنتیا

 اینجا هم تو رو بردیم تا سوار اسباب بازی های برقی بشی ولی به محض روشن شدن دستگاه ترسیدی و از جات پاشدی تا بغلت کنیم

شنتیا

اینم شنتیا و خاله جونیاش که توی باغ وحش دائما دنبال سر شنتیا راه رفتن تا بتونه اسباب بازیش رو بکشه روی زمین و صدا بده 

اون فرفره هم که دست خاله عارفه هست رو خاله از همون جا برای تو خرید 

شنتیا و خاله جونیا

شنتیا و بابا جونیش

اون گوزنه که پشت سرتونه خیلی جالب بود یه صدا های با نمکی از خودش در میاورد 

شنتیا و بابا جونی

فکر کنم خیلی پسر منظم و مرتبی باشی . آخه هر موقع بی کار میشی یا میری سراغ کشو دستمالا و یه دستمال برداری و میزها و در و دیوار رو تمیز می کنی یا میری پشت در بالکن می ایستی و به من اشاره می کنی تا در رو باز کنم و تی رو بهت بدم و بعدش هم بع تی راه میافتی دور خونه و همه جا رو تی می کشی

شنتیا

اینم از بلال خوردنت. الهی فدای اون 6 تا دندون کوچولوت بشم هر یه گازی که میزنی 2 تا دونه بلال می خوری

شنتیا

نمی دونم اسم این کارت رو بذارم بازی یا تنبلی 

میری میخوابی نزدیک توپت بعد هی میگی ماما ماما ماما و به توپت اشاره می کنی یعنی مامان بیا این توپ رو بده من بعد همون جوری خوابیده با توپت بازی می کنی مثل پیشی کوچولو ها

شنتیا

شنتیا

شنتیا

شنتیا

عاشق پف فیل خوردنی 

هر روز یک یا دو بار برات پف فیل درست می کنم و تو میشینی با اشتهای تمام می خوری 

اسن ظرفی که توی عکس هست تا نصفه پر بود و همه رو خودت خوردی

شنتیا

اینجا هم که دراز کشیدی و داری نقاشی می کشی و می خونی چِ چِ 

هر جا مداد می بینی سریع یاد چِ چِ و نقاشی میافتی 

یه روز رفته بودم توی مغازه لوازم آرایشی اونجا اشاره می کردی به مداد های آرایشی و میگفتی چِ چِ و اصرار داشتی تا یه دونه مداد بهت بدم 

شنتیا

شنتیا

کاشکی همون جوری که همه رقم مداد رو شناسایی می کنی کا غذ رو هم شناسایی می کردی و به جای اینکه روی در و دیوار و بالش و دست و پات نقاشی بکشی روی کاغذ می کشید 

ببین توی عکس بالا کاغذ جلوی دستته ولی داری روی فرش نقاشی می کشی 

این عکس پایینم هنر نمایی شما روی دیواره پشت پرده هست

پشت پرده پذیرایی مخفیگاهته هر از گاهی که می خوام خونه رو جارو کنم کلی چیز میز که اونجا قایم کردی رو پیدا میکنم اینم از شاهکاری که اونجا انجام دادی

شنتیا

اینم همون صندلی هست که کوچولو بودی روش می خوابیدی . الان میشینی روش رو کارتون نگاه می کنی

ببین چه کوچول بودی الان چقدر بزرگ شدی ماشالله

 

 

 

 

اینم از مدل جدید شیر خوردن از تولید به مصرف

شنتیا

 

اینم که گل پسر من آماده برای رفتن به دَدَ

شنتیا

خو بریم سر اصل مطلب و قضایای اصلی این ماه 

الان ماه محرمه و هفته قبل تاسوعا و عاشوا امام حسین علیه سلام بود 

ما هم مثل همیشه راهی یزد شدیم 

این دو تا عکس خوشکل از خواب قشنگ پسرم توی ماشین 

شنتیا

شنتیا

 

اول رفتیم خونه مامان پروین (مامان بزرگ مامان) که  چند وقتیه حالشون خوب نیست و مریض احوالن . انشالله که هر چه سریع تر خوب و سر حال بشن 

این عکس شنتیا و حسام کوچولوی نانازیه

شنتیا و حسام

 

شب اول آقای همتی که از دوستای بابا هستن ما رو شام دعوت کردن به یه رستوران سنتی به نام خان دو حد

جای خیلی آروم و قشنگی بود

جایی که ما نشستیم یه اتاق بزرگ بود که دور تا دورش پشتی چیده شده بود

وقتی وارد اون اتاق شدیم تو حسابی ذوق کردی و شروع کردی به دویدن و دونه دونه روی تمام پشتی نشستی و تکیه دادی.

کلی بدو بدو کردی و خدا رو شکر چونهیچ چیز خطرناکی اونجا نبود منم جلوتو نگرفتم و حسابی بهت خوش گذشت . اینقدر هم سرگرم بازی بودی که بو زور 2 تا قاشق غذا خوردی. 

موقعی که وارد اتاق شدیم یه اتاق مرتب بود ولی وقتی می خواستیم از اونجا بیایم بیرون تمام پشتی هم افتا بود و اتاق به هم ریخته بود . البته اول اتاق رو مرتب کردیم بعد اومدیم بیرون 

شنتیا

رستوران ستنی

شنتیا

شنتیا

شنتیا

 

 

روز تاسوعا و عاشورا رفتیم همت آباد 

شب رفتیم حسینیه تا دسته ها رو ببینیم 

یه موقع هایی سینه می زدی یه موقع هایی هم دست میزدی 

این هانیه جون که اونجا مراقب تو بود

شنتیا

 خودم برات زنجیر گرفته بودم ولی تو زنجیر بقیه رو می خواستی 

موقعی که هیات زنجیراشون رو گذاشتن روی زمین تا سینه بزنن تو رفتی یکی از زنجیر ها رو با سختی بلند کردی و آوردی خیلی برات شنگین بود ولی انجامش دادی 

شنتیا

 

 بعد از این هم که حسینیه خالی شد شروع کردی به بدو بدو دور حسینیه و خیلی بهت خوش گذشت 

اینجا هم که رفتی نشستی روی منبر حسینیه

شنتیا

اینجا داشتی کارایی گوشت رو کشف می کردی 

 

هیات اومد و داشتند تبل می زدن . اولش انگشتت رو کردی توی گوشت بعد دوباره درش میاوردی یه کم میخندیدی دوباره گوشت رو می گرفتی 

شنتیا

شنتیا

 

 

شنتیا توی مراسم عزاداری در حال دایی سواری

 

شنتیا

اینم چن تا عکس از سید شنتیا در لباس عزای جدش امام حسین علیه سلام

شنتیا

شنتیا

شنتیا

این چند تا عکس هم برای سال قبله

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

اعظم مامان زهرا
8 دی 92 16:12
16 ماهگیت مبارک خاله انشااله همیشه خوب و خوش و خرم باشی