سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

19 ماهه شدن گل پسر

یک ماه دیگه هم گذشت و پسر ناز ما 19 ماهه شد. مبارک باشه انشالله 120 ساله بشی نانازی   دیگه ماه به ماه نوشتن کارات درست نیست باید هر روز بنویسم . آخه هر روز کلی کارای جدید یاد می گیری و من تا آخر ماه کلی از اونا رو فراموش می کنم . ولی خو من تنبلم و فکر نکنم بیشتر از ماهی یکبار بتونم این کار رو انجام بدم که البته خودش غنیمته.   بقیه ادامه مطلب     دو سه هفته قبل با بابا مسعود رفتیم یه فروشگاه و بابای از اونجا برات یه اسباب بازی خریدن  اسباب بازیه یه صفحه داره که روش عکس یه سری حیوان هست و یه سری هم مهره داره که عکس همون حوانات روشه و تو باید هر عکس هر حیوان رو سر جاش قرار بدی اولین باری که باهات ...
4 اسفند 1392

مروارید های 8 و 9

چند رو قبل (28بهمن92)وقتی داشتی می خندید متوجه یه سفیدی روی لثه ات شدم. اولش فکر کردم سفیدی دندونه که هنوز زیر پوسته و قرار در بیاد ولی بعد از اینکه بهش دقت کردم دیدم یه دندون جدید در اوردی ، اونم دندون آسیاب. دندون کرسی دوم -بالا-سمت راست دو روز بعدش هم (30 بهمن92)دندون پسین-پایین-سمت راست بعد از مدت ها از زیر پوست در اومد مبارک باشه گل مامان الان 9 تا دندون خوشکل توی دهنت داری و روزی 2 بار هم اونا رو با مسواک تمیز می کنی  
3 اسفند 1392

هفتمین مروارید

بالاخره بعد از گذشت چند ماه هفتمین دندون پسر کوچولوم در اومد .  دندون پسین پایین سمت چپ روز 28 دی 92 یعنی یک توی 18 ماه و یک روزگی  مبارک باشه پسرم  پسین پایین سمت راست هم دیده میشه ولی هنوز در نیومده. همین امروز فرداست که سر بزنه  
8 بهمن 1392

18 ماهگی و شیرین کاری های گل پسر

سلام گل پسرم  طبق معمول همیشه پستم رو با عذر خواهی شروع می کنم از بابت دیر اومدن. در همین لحظه که دارم می نویسم شما 1 سال و 6 ماه و 23 ساعت سن داری . خدا رو شکر می کنم به خاطر داشتنت. انقدر دیر اومدم که نمی دونم چی رو نوشتم چی رو ننوشتم و کلی از کارهای قشنگت از یادم رفته . آخه هر لحظه کارای جدید انجام میدی و برای حافظه من کار سختیه که همه رو حفظ کنم    بقیه در ادامه مطلب                     ماه قبل ماه صفر بود و بعد از عزاداری های محرم رسیده بودیم به عزاداری های ماه صفر. توی ماه محرم سینه زدن رو خوب یاد گرفته بودی و هر جا که صدای نوحه میشنیدی...
6 بهمن 1392

ماجراهای 16 تا 17 ماهگی

من اومدم با 10 روز تاخیر  انقدر دیر اومدم که یادم نیست چی به چیه آخه داری تند تند بزرگ میشی و هر روز کارای جدید یاد می گیری  داشتم عکس ها رو نگاه می کردم متوجه شدم چقدر عکس های این ماهت کمه . بعد دیدم کلی فیلم داری. آخه انقدر نمک شدی باید از تمام کارات فیلم بگیرم هر چی بهت میدم که بخوری یا یه چیزی رو که می خوای بهت میدم سریع میگی نمممممنممم یعنی ممنونم. اینو که میگی تمام خستگی از تنم در میره عشقم وقتی ازت یه سوالی می کنم که تو باید در جوابش بگی بله یهو سرت رو می ندازی پایین و میگی هووم هفته قبل رفتیم مهمونی خونه دوست من . آخر مهمونی که می خواستم لباس تنت کنم و بریم در یکی از اتاق ها که تا اون موقع بسته بود باز شد و یه د...
7 دی 1392

شیرین زبونی و بازی های شنتیا توی 16 ماهگی

کلمات شنتیا دربوزه : اینو هر موقع که یه چیز گرد شبیه توپ ببینی می گی حالا هر چیز می خواد باشه رفته بودیم سبزی فروشی دست آقاهه کلم دیدی . بلند بلند می گفتی دربوزه و دستت رو دراز کرده بودی سمتش تا اونو بگیری لوستر اتاق خواب که شکل توپه رو همیشه می خوای بگیری و التماس می کنی که بغلت کنم بهش دست بزنی  فکر کنم آخرش (خدایی نکرده) فوتبالیست بشی    نممننم : یعنی ممنونم   بِدی یا بِجی : یعنی بده  بیلیم : یعنی بریم           بهت می گم پس مامان کیه ؟؟؟ دو دستی میزنی توی دلت و بلند میگی من! تا یه آهنگی از تلویزیون پخش میشه سریع خودتو تکون میدی و باهاش نانای می کنی و ب...
13 آذر 1392