پسرکم می ترسه
یه عروسک داری که شکل زرافه است و روی میز کنار تختت وایساده ، بالای تختت هم یه آویز هست که وقتی کوکش می کنی می چرخه و آهنگ می زنه.
دیشب دو تایی با هم رفتیم توی اتاقت تا با هم بازی کنیم نشوندمت لبه ی تختت تو هم تاچشمت به زرافه افتاد شروع کردی به حرف زدن باهاش هی می گفتی اوووو بووووو هییییی کلی هم براش ذوق کردی و بهش خندیدی بعد یهو دستت رو بردی سمتش و کشیدیش سمت خودت . زرافه خم شد و اومد خورد توی صورتت. همین جوری که داشت میومد پایین تو هم حسابی ترسیدی و یه صدای بدی دادی و زدی زیر گریه بعد دو باره نگاهت افتاد به زرافه و بغض کردی، یه مدت گذشت یه خورده با مامان دو تایی با زرافه بازی کردی تا یخشیدش و دوباره باهاش دوست شدی. داشتیم بازم بازی می کردیم که یهو بدون هیچ دلیلی آویز تخت خم شد و افتاد روی زرافه و دوباره زرافه اومد سمتت دوباره حسابی ترسی و منم دیگه نتونستم آشتیتون بدم ولی تو اینقدر مهربون و پاکی که چیزای بد زود از یادت میره اینو مطمئنم که میگم چون امشب دوباره رفتی و باهاش دوست شدی و باهاش بازی کردی
یه عالمه بوس برای پسر کوچولوی مهربونم