سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

ماجراهای 16 تا 17 ماهگی

1392/10/7 21:32
863 بازدید
اشتراک گذاری

من اومدم با 10 روز تاخیر 

انقدر دیر اومدم که یادم نیست چی به چیه آخه داری تند تند بزرگ میشی و هر روز کارای جدید یاد می گیری 

داشتم عکس ها رو نگاه می کردم متوجه شدم چقدر عکس های این ماهت کمه . بعد دیدم کلی فیلم داری.

آخه انقدر نمک شدی باید از تمام کارات فیلم بگیرم

هر چی بهت میدم که بخوری یا یه چیزی رو که می خوای بهت میدم سریع میگی نمممممنممم یعنی ممنونم. اینو که میگی تمام خستگی از تنم در میره عشقم

وقتی ازت یه سوالی می کنم که تو باید در جوابش بگی بله یهو سرت رو می ندازی پایین و میگی هووم

هفته قبل رفتیم مهمونی خونه دوست من . آخر مهمونی که می خواستم لباس تنت کنم و بریم در یکی از اتاق ها که تا اون موقع بسته بود باز شد و یه دستگاه دراز نشست تن تاک گوشه اون اتاق بود. همین که چشمت بهش افتاد برق از چشمات پرید و دویدی سمتش و نشستی روش. این روزا تلوزیون دائما داره تبلیغ می کنه و تو هم عاشق تبلیغات تلویزیون هستی مخصوصا تن تاک و بالا بالا. 

همون جا روی تن تاک لباس تنت کردم و به زور از اون جدات کردم و بردمت 

20 آذر با هم رفتیم آزمایشگاه تا آزماش خون بدی برای چکاپ. دایی مجتبی هم با ما اومده بود . الهی بمیرم برات اولش خیلی آقا نشستی توی بغلم و آستینت رو دادم بالا ولی همین که سوزن رو زد به دستت جیغت رفت هوا و کلی گریه کردی . خونت هم کم بود و خیلی طول کشید تا سرنگ پر بشه و تو کلی گریه کردی عزیزکم. ولی جالب اینجا بود که وقتی خونگیری تموم شد و بلندت کردم چشمت افتاد به پنکه که گوشه آزمایشگاه بود و همون جوری در حال گریه هی می گفتی این چیه؟؟؟؟ و می خواستی بری سمتش . شیطون بلای من 

این چیه دیگه از حالت سوالی و کنجکاوی تبدیل شده به یه نوع اجازه گرفتن یعنی وقتی میگی این چیه یعنی می خوای بهش دست بزنی.

هر موقع می خوای شیر بخوری یا بری بیرون از خونه یا بری حموم یا غذا بخوری میری یکی از اسباب بازی هات رو با خودت میاری .هر چی دم دست تر باشه رو انتخاب می کنی. توپ ، ماشین ، عریسک و حتی تکه های شکسته شده ی اسباب بازی هات 

هر وقت بهت میگم بریم توی اتاق بهت شیر بدم تا بخوابی میری یکی از عروسک ها یا توپ هات رو میاری و میگی ماما یعنی داری اجازه می گیری که اون رو هم با خودت بیاری و منتظر می ایستی تا من بهت بگم اون رو هم بیار و میدویی میری روی تخت می خوابی تا من بیام .

 

این حوله جدید شنتیاست که بابایی و مامان صدری به همراه چند تا چیز دیگه براش از مشهد سوغاتی آوردن 

حموم داغ بوده لپات گل انداخته 

حولیه جدید شنتیا

حولیه جدید شنتیا

یه روز با سلاله دو تایی با هم رفتید پارک تاب بازی و سرسره بازی کردید. 

امروز هم دو تایی با هم رفتید آتلیه و عکس گرفتید هر موقع عکساش آماده شد برات می ذارم 

شنتیا و سلاله

این روزا سعی می کنم هر موقع هوا خوبه ببرمت پارک آخه خیلی بهت خوش می گذره مخصوصا سرسره بازی . بالا رفتن از پله های سرسره رو بیشتر از سر خوردن دوست داری

شنتیا در پارک

پسرم خوش تیپ شده بره دَدَ شاد و خندون 

شنتیا میره دد

ولی این مامانی خانم همش عکس می گیره و گریه ی نینی خوشکله رو در میاره 

شنتیا میره دد

باشه عسلکم گریه نکن زشت میشی الان میریم عشقم

 

بعد از اینکه جواب آزمایشات آماده شد رفتیم دکتر . دکتر گفت که گل پسرمون کم خونی داره و ویتامین د بدنش هم پایینه . ناراحت

یه شربت آهن داده که خیلی خوردنش برات سخته دو بار اول که خواستم بهت بدم یه خورده اذیت کردی و نمی خواستی بخوری ولی امروز تا دیدی دارم با سرنگ دارو خوری میام سمتت خودت رفتی خوابیدی روی بالش و دهنت رو با اکراه باز کردی و دارو رو خوردی . خیلی هم بدت اومد ولی انقدر که آقایی دارو هات رو می خوری عزیزکم.

هر موقع بهت می گم شنتیا پسر خوبی باش ، آقا باش سریع دستات رو می ذاری روی سینت و درست به سینه میشی. الهی قربونت برم که انقدر نمک داری

 

یه عالمه دوستت دارم نازنینم 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)