سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

18 ماهگی و شیرین کاری های گل پسر

1392/11/6 9:25
1,272 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم 

طبق معمول همیشه پستم رو با عذر خواهی شروع می کنم از بابت دیر اومدن.

در همین لحظه که دارم می نویسم شما 1 سال و 6 ماه و 23 ساعت سن داری . خدا رو شکر می کنم به خاطر داشتنت.

انقدر دیر اومدم که نمی دونم چی رو نوشتم چی رو ننوشتم و کلی از کارهای قشنگت از یادم رفته . آخه هر لحظه کارای جدید انجام میدی و برای حافظه من کار سختیه که همه رو حفظ کنم نیشخند

 

بقیه در ادامه مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ماه قبل ماه صفر بود و بعد از عزاداری های محرم رسیده بودیم به عزاداری های ماه صفر. توی ماه محرم سینه زدن رو خوب یاد گرفته بودی و هر جا که صدای نوحه میشنیدی سینه میزدی. روز اربعین که با مامان صدری رفته بودیم روضه ، مامان صدری یه دستمال گرفته بودن جلوی چشمشون و گریه می کردن. تو اول نشسته بودی و با یه کم غصه و یه کم تعجب نگاهشون می کردی. بعد یهو دستت رو گرفتی جلوی چشمت و از خودت صدای گریه در آوردی "هی هی هی" و سرت رو تکون می دادی . منم وسط روضه مونده بودم الان گریه کنم؟؟؟ بخندم؟؟؟ بخورمت ؟؟؟سوال خیلی کارت با نمک بود نمک من. از اون روز تا چند هفته بعد هر جا که به دستمال کاغذی می رسیدی می گرفتی جلوی صورتت و گریه می کردی . والبته نکته جالبترش اینه که با دستمال کاغذی تا خورده گریه می کنی قلب

خوب حالا بعد از عزاداری ها می رسیم به شادی ها " نااانااا" . وقتی آهنگ پخش میشه شما شروع میکنی به نا نا کردن. خیلی هم خوب نانا می کنی. دو تا دستت رو می بری بالای سرت و انگشتات رو میزنی به هم مثلا بشکن میزنی و پاهات رو می کوبی زمین و می چرخی. با زبون و لبت هم یه صدایی در میاری که نوشتنش رو بلد نیستم.

چند وقت قبل دو تا تولد داشتیم که شکیبا و ستایش برامون آهنگ می زدن(سنتور و دف). یکی از تولدا تولد ستایش بود و یکی هم تولد مامان بزرگ(مامان بی بی عصمت، مامان بزرگ من) موقعی که اون دو تا آهنگ میزدن تو از اول تا آخر آهنگ دست میزدی و اگه آهنگش شاد بود خودت و تکون میدادی و نانا می کردی و وقتی هم آهنگ تموم میشد با تمام قدرتت براشون محکم دست میزدی و با صدای بلند داد می زدی " آ آ آ آ آ آ" . انقدر محکم دس می زدی و داد می زدی که صورتت قرمز میشد.

الان بهت می گم شکیبا چی کار می کنه؟ با صدای بلند و کش دار میگش "ناااا ناااا" بعد هم میری بلزت رو میاری و آهنگ میزنی یعنی داری ادای شکیبا رو در میاری .

وقتی بلز میزنی تغییر صدا ها رو تشخیص میدی. و می فهمی که صدای هم کدوم از قطعات فرق می کنه. گاهی از قطعه اول شروع می کنی و به ترتیب یکی یکی میزنی روشون تا آخر. یه دفعه ای هم هیجانی میشی و دو تا چوب رو محکم می کوبی روی بلز و داد می زنی "آ آ آ آ آ آ" 

دیشب با بابات دو تایی داشتید بلز می زدید. یه کم تو میزی بابا جون شعر می خوند، یه کم بابا جون میزد تو شعر می خوندی . می گفتی "آ آ اَ اَ" و یه صدا های دیگه ای که نوشتنش سخته.

چند روز قبل رفته بودیم خونه سلاله کوچولو . تو داشتی از پایین سرسره بر عکس می رفتی بالا. بهت گفتم عزیز دلم باید از پله بری بالا. دویدی رفته سمت پله و همین جور که با دقت از پله ها میرفتی بالا با صدای بلند می گفتی" بیلّا بیلّا" یعنی پله 

چند روز قبل رفته بودیم خونه مامان فرزانه و بابا مسعود. مامان فرزانه با دایی مجتبی کار داشتن ،با صدا بلند صدا زدن مجتبی . تو هم سریع داد زدی و گفتی "داییییییییی" . قربون زبون شیرینت بشم

دیروز هم رفته بودم سر کار و تو خونه مامان فرزانه بودی . وقتی زنگ زدم که حالت رو بپرسم تو اومدی گوشی رو گرفتی که با هم صحبت کنیم . اولش یه چیزایی گفتی که نفهمیدم یعنی چی ، بعد من ازت پرسیدم دایی مجتبی کجاست گفتی "اینجِ" یعنی اینجا بعدش بلا فاصاله گفتی دَدَ فهمیدم که با دایی مجتبی رفتی دَدَ. قربونت بشم که هر روز قشنگ تر حرف میزنی شیرین زبون من

شبا خیلی دیر می خوابی . یعنی اگه خیلی خسته باشی ظهر زود خوابیده باشی و کم خوابیده باشی و کلی فاکتور های دیگه خیل زود بخوابی میشه ساعت 11 که این خیلی کم پیش میاد. دیشب ساعت 2 خوابیدی. نگران خوب منم خوابم میاد دیگه بچه جان . صبح ها قبل از تو بیدار میشم . ظهر ها نمی تونم بخوابم شب ها هم که اینطوری دیر می خوابی و تازه تا صبح هم حداقل 5 بار شیر می خوری عصبانی

توی خونه مامان فرزانه یه عکس از مرحوم بابا حسن(بابای مامان فرزانه) به دیواره . هر موقع میگیم شنتیا عکس بابا حسن کو؟؟؟ سریع اشاره می کنی به عکس و میگی "اینجِ"

یه بازی که خیلی دوست داری اجی مجیه. یه چیزی رو می گیری توی دستت بعد یهو زیر پات قایمش می کنی و دستات رو یه جوری تکون میدی یعنی نیست. بعد دستت رو میکشی به موهات یعنی داری توی موهات دنبالش می گردی. بعد آستینت رو می گردی ببینی اونجا هست یا نه . این بازی رو از سلاله یاد گرفتی.

هر وقت دارم توی آشپز خونه کار می کنم تو هم مشغول آشپزی و به هم ریختن اونجا میشی . کابینت قابلمه ها و سبد ها و پلاستیکی ها و کشوی قاشق ها و دستمال ها رو کاملا خالی می کنی وسط آشپز خونه.  تقریبا روزی 7-8 بار باید کابینت ها رو از اول بچینم . از دست تووووووو پسر بلا

خدا رو شکر با کابینت هایی که اجازه ندای دست بزنی کاری نداری. فقط کابینت شوینده ها رو با دستمال بستم چون می دونم خیلی دوست داری بری و باهاشون بازی کنی ، حتی یک ثانیه هم نمی تونه باز بمونه چون تو سریع میری و شیشه پاک کن رو بر می داری .

یه بازی دیگه هم که خیلی دوست داری دالی بازیه . تو میشینی روی مبل بزرگه و ما پشت مبل قایم میشیم و تو منتظر می مونی تا ببینی ما از کدوم طرف میایم بیرون و بعد با صدای بلند می خندی.

بعد صورتت رو می ذاری روی مبل، یعنی قایم شدی و ما باید منتظر بمونیم تا پیدا بشی. به دالی هم میگی "دا"

قدت حسابی بلند شده و دستت به کلید چراغ ها میرسه و هر از گاهی کل خونه رو چراغونی می کنی.

بهت میگم شنتیا چراغ ها رو خاموش کنیم؟ تو هم صورتت رو غمگین می کنی و به حالت التماس میگی "نه"

حتی شب ها هم باید با چراغ روشن بخوابیم تا تو خوابت ببره 

 

هر موقع بهت میگم یه کاری بکنی یا یه کاری نکنی و بعد بهت میگم باشه ؟ از پهلوت خم میشی و گردنت رو خم می کنی یعنی باشه. شنتیا روی پاهات نقاشی نکشی ها باشه؟ ولی کو گوش شنوا؟؟؟

هر از گاهی میری یکی از اسباب بازی هات رو میاری و بهم نشون میدی . میگم این چیه؟ بغلش می کنی و میگی "من" یعنی مال منه . عاشق اینی که من بهت بگم یه چیزی مال تو. چند روز پیش رفتی از کشو کیف پول قدیمی بابات رو آوردی بهم نشون دادی و گفتی این چیه؟ گفتم این کیف پول بابا جونته مال تو باشه . کلی ذوق کردی و خوشحال شدی ، بعدشم بغلش کردی و رفتی یه مدت طولانی باهاش بازی کردی . چند روز قبل هم اومدی منو بغل کردی و گفتی "من"قلب تو هم مال منی عشقم ماچ

این ماه هم کیک تولد نداشتیچشم چون روز قبل ماه گرد تولدت ، تولد مامان صدری بود. روز بعدش هم تولد مامان بزرگ(مامان بی بی عصمت) .دو تا کیک درست کرده بودم  

اینم چند تا از عکس های این ما

شنتیا

الهی فدات بشم که انقدر به مامان کمک می کنی 

یه موقع فکر نکنی من ازت کار می کشما!!! خودت دوست داری کار کنی

الان هم شیر و خامه رو از سر سفره برداشتی داری می بری بذاری توی یخچال

شنتیا

شنتیا

اینم یه خواب نانازی جلوی تلویزیون

شنتیا

اینجا هم که رفتی توی کابنت تا همه چیز رو در بیاری بریزی وسط آشپزخونه

شنتیا

داشتیم میرفتیم آتلیه و شما توی ماشین خواب رفتی . هر چی سعی می کردم بخوابونتم گریه می کردی می خواستی نشسته بخوابی

شنتیا

بعد از یه مدتی که خوابت سنگین شد موفق شدم بخوابونمت

شنتیا

آب بازی 

شنتیا

قلبون خندت بشه مامانت

شنتیا

یه خواب دیگه جلوی تلویزیون 

شنتیا

آقا شنتیا در حال کمک کردن به مامان

همین روزاست که جارو برقی روانه تعمیرگاه بشه از دست تو . هر موقع دارم جارو می کنم تو هم پشت سر من راه میافتی و مدام جارو رو خاموش روشن می کنی . اینم که از جارو زدنت. 

شنتیا

این چندتا از عکسای آتلیه تو و سلاله است که عکاستون گذاشته بود توی سایت منم کپی کردم اینجا . فکر کنم تا هفته دیگه عکسا آماده بشه 

شنتیا

شنتیا

 

این پست رو سه روز قبل شروع کردم به نوشتن و امروز موفق به ارسالش شدم . چون گل پسرک عسلکم نمی ذاره مامانش به کارای خودش هم برسه و همیشه باید کنار شاهزاده باشه .

نانازکم دوستت دارم 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)