سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

خواب وسط اتاق

چند روز قبل خونه مامانی بودیم خاله فاطمه تشکت رو پهن کرد وسط اتاق و تو رو خوابوند و رفت . همه داشتن کار خودشون رو می کردن و حواسشون بهت نبود یه کم این ور اونور و نگاه کردی و به کارای بقیه دقت کردی ، وقتی مطمئن شدی کسی باهات کار نداره برگشتی دمر خوابیدی و خواب رفتی  ...
17 دی 1391

قهقهه

پسرکم دیگه داری حسابی بزرگ میشی. هر روز کارای جدید یاد می گیری و دل من و بابات و آب می کنی  دیشب توی آشپز خونه توی روروئکت نشسته بودی تا مامان ظرفا رو بشوره بعد یهو شروع کردی یهو جیغ زدن و ذوق کردن و خندیدن بعد من با خنده بهت گفتم جیغ نزن تو هم یه عالمه قهقهه زدی من گفتم نخند دو باره تو بلند بلند قهقهه زدی یه 10 دقیقه ای این مکالمات ما ادامه داشت . بعد بابا جونت و صدا زدیم که بیاد از گل پسرش فیلم بگیره ولی خوب طبق معمول تا دوربین اومد شما شروع کردی به پووووف پووووف کردن و بازی تعطیل شد بنا بر این هیچ عکسی از این بازی خوشکل نداریم  چند شب قبل هم گرفتم روی دستم و می بردمت بالا پایین تو هم ذوق می کردی و قهقهه می زدی. خوشبختانه ا...
17 دی 1391

عكس هاي 2 تا سه ماهگي

من عاشق اين عكستم اينجا دايي نشوندتت رو مبل جوووووووووووون پستونكت از دهنت افتاده بيرون من عاشق خواب تو توي شبم خيلي وقتا بيدار ميشم ميشينم بالاي سرت نگاهت مي كنم خيلي ناز مب خوابي هميشه بخند مامان جون  خوش تيپ من اين اولين باره كه كفش مي پوشي داريم مي ريم مهموني عمو تقي از كانادا اومده ببينيمش موهاي كچلت سيخ سيخي شده بوس اولين عكست با سلاله كوچولو واي واي واي عاشقتم داري با خر كوچولوت بازي مي كني دورت بگردم ايجا داري عروسكت و مي خوري و فوتبال مي بيني دست كوچولو اينم خواب شبته ببخش كه با فلاش ازت عكس گرفتم چشماي نازت عزيت ش...
6 دی 1391

پسركم مريض شده

پسر خوشكلم چند روزيه كه مريض شدي . عشقم حسابي سرما خوردي و مامان و بابا رو هم مريض كردي الهي بميرم برات چشمات حسابي بي حاله و اصلا حوصله نداري و مي خواي بخوابي ، تا يه جايي ميذارمت زمين سريع چشماي خوشكلت بسته ميشه  حتي نفس كشيدن هم برات سخت شده و حسابي مماخو (دماغو) شدي . وقتي مي خواي شير بخوري نمي توني با بيني نفس بكشي ،يه چند تا مك ميزني وسطش با دهنت يه نفس مي گيري بعد دوباري شروع مي كني  الانم كه دارم مينويسم تو خوابيدي . خدا كنه صبح كه پا مي شي ديگه خوب خوب شده باشي اين اولين مريضيته ، نمي تونم بگم ايشالا ديگه مريض نشي ولي از خدا مي خوام كه پسر كوچولوي من رو هميشه در پناه خودش صحيح و سالم نگه داره و بهترين ها رو بهش بده...
5 دی 1391

مراسم شير خوارگان حسيني

    برو ادامه مطلب صبح جمعه مراسم عزاداري شيرخوارگان حسيني بود من و بابا و خاله ها لباس پوشيديم تا همراه تو به اين مراسم بريم. تو هم يه لباس خيلي خوشگل كه قبل از به دنيا اومدنت عمه مژگان برات از كربلا خريده و بود و توي حرم امام حسين متبركش كرده بود رو پوشيدي و يه سربند يا حسين بستي به سرت و آماده شدي براي رفتن انشاالله كه هميشه عاشق امام حسين و سرباز امام زمان باشي چون مسير رو بلد نبوديم يه كم دير رسيديم و نتونستيم توي حسينيه بشينيم براي همين توي حياط نشستيم جمعيت خيلي زياد بود و از بلند گو صداي مداحي و نوحه پخش مي شد من همش نگران بودم كه تو بيتابي كني و مجبور بشيم برگرديم ولي اصلا يه ذره هم گريه نكردي ...
29 آذر 1391

عكس هاي 4 تا 5 ماهگي

عكساي آقا شنتياي من توي ادامه مطلبه شنتيا خانوم      فداي خنده ي خوشكلت بشم  شنتيا پسرك خوشگل من توي مراسم عزاداري امام حسين  الهي فداي ژستت بشم عكس هنري از بابا آقا شنتيا رفته براي پدر بزرگش مرحومش بابا حسن فاتحه بخونه   الهي قربونت خوابيدتنت برم     اينم يه ژست جديد از گل پسرم  پاهاتو مي گيري بالا توي دستت    الهي بميرم برات كه مجبوري اين لباس رو تحمل كني  الهي دورت بگردم  بچه جون چرا رفتي روي اوپن مگه تو غذايي  بوووووووسسسسس  كلاه قرمز...
28 آذر 1391

قطره خوردن

اولين باري كه بردمت دكتر بهت مولتي ويتامين داد ولي اصلا دوست نداشتي. براي اينكه بخوري بايد با شير قاطي مي كردم و توي شيشه بهت مي دادم وما چند روز پيش كه بردمت دكتر گفت بهت قطره آ+د بدم اينو خيلي دوست داري. با قاشق دهنت مي كنم خيلي خوشگل مي خوري       عكساش توي ادامه مطلبه   ...
19 آذر 1391