سيد شنتياسيد شنتيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

شنتيا كوچولو عشق مامان نفس بابا

کارای با مزه

این روزا یه عالمه کارای بامزه و خنده دار انجام میدی مثلا با کلی تلاش پات رو می رسونی به دهنت و ملچ ملوچ کنون می خوریش بعضی وقت ها هم هر جفت پاهاتو می کنی توی دهنت    همین چند شب قبل داشتی توی تشک بازیت بازی می کردی که یهو یه اسباب بازی جدید پیدا کردی آخه مادر جان این همه اسباب بازی رنگ و وارنگ دورت ریخته مارک اسباب بازی چیه که تو باهاش دوست شدی    یه چیز جالب دیگه هم که داری اینه که وفتی می خوابونمت روی صندلی خوابت زور می زنی و پا میشی میشینی توی حموم هم همین جوری هستی از اول تا آخر روی صندلی حموم سیخ نشستی   یه چیز دیگه هم موقع خوابت هست . وقتی خیلی خوابت میاد یه کوچولو تیفون...
28 دی 1391

نیم سالگیت مبارک

نانازکم امروز 6 ماهت تموم شد یعنی همین الان الان الان که دارم برات می نویسم 6 ماه و 1 ساعت و بیست دقیقه سن داری  مامان برات یه کیک خوشمزه پخت و رفتیم خونه عمو یاسر اونجا برات یه تولد دسته جمعی گرفتیم. از کیکت خودت نمی تونستی بخوری ولی موقع عکس گرفتن با یه حرکت سریع بادست رفتی توی کیک. تولدت مبارک پسرکم انشاالله عمرت طولانی و پر از سلامتی و خوشبختی و عشق باشه این کیک تولدت ببخشید که زیاد خوب نشد تند تند درست کردم آخه اینم عکس شما که به سختی گرفته شد چون می خواستی به کیک دست بزنی آروم و قرار نداشتی ...
27 دی 1391

اولین غذا

گل گلی مامان دیروز یعنی پنجشنبه 21 دی 1391 توی 177 امین روزی که خدا تو رو به ما داده اولین غذای زندگیت رو خوردی  هنوز 180 روزت تموم نشده ولی دیگه با شیر خوردن سیر نمیشی آخه خیلی بزرگ شدی و برای اینکه حسابی قوی بشی باید غذا های مقوی بخوری غذات رو خیلی دوست داشتی ولی بمیرم برات اینقدر کم بود که به ته حلقت هم نرسید بازم دلت می خواست ولی من ترسیدم بهت بدم یه وقت دلکت درد بگیره تازه دکتر گفته بود 1 یا دو قاشق مربا خوری ولی تو 5 تا قاشق خوردی و بازم چشمای خوشکلت به قاشق بود .  نوش جونت عزیزم   این غذاته. ببین اینقدر کم و بی رنگ و لعابه که اصلا دیده نمیشه  اشکال نداره مامانی غصه نخور ایشالا یه روزی بزرگ میشی صد برابر...
22 دی 1391

کتاب خوندن و زخم شدن دست گل پسرم

دیشب نشسته بودی روی پای مامان و داشتی تند تند و با هیجان کتاب می خوندی بعد از اینکه همه کتاب رو خوندی و حسابی با سواد شدی یهو دیدم دستای کوچولوت داره خون میاد الهی بمیرم برات کاغذ دستاتو بریده بود. اینا کتابای تو هستن نمی دونم تا بزرگ بشی چه بلاهایی سرشون میاد عکسشون رو برات می زارم که اگر عمر زیادی نداشتن حداقل عکسا برات یادگاری باشن. تو که به دستای کوچولو و خوشکل خودت رحم نمی کنه چه برسه به کتابای بیچاره داشتی اون کتاب صورتیا رو می خوندی که دستت زخم شد تا الان اون کتاب صورتیا رو می خوندی ولی از چند روز دیگه می تونی اون آبیا رو هم بخونی که حسابی با هوش بشی  اینا هم کتاب داستان هایی هستن که اگر خواستی مامانی برات می خونه...
20 دی 1391

اسباب بازی

اون موقع که تازه به دنیا اومده بودی یکی از همسایه هامون برات یه اسباب بازی کادو آورده بود. چند روزیه که حسابی بازیگوش شدی و دلت بازی می خواد منم برات این اسباب بازی رو آوردم تا بازی کنی  اصلا فکرشم نمی کردم اینقدر خوب باهاش دوست بشی خیلی دوسش داری همین که روشنش می کنم برق شادی رو توی چشمت می بینم  اسباب بازیه یه موتوره که خرس پو روش سواره، وقتی روشن میشه راه میره و می خونه و چراغ میزنه ، به جایی هم که بخوره بر می گرده  تو می شینی توی روروئک و دنبالش راه میافتی و جیغ میزنی عکساش ادامه مطلب ...
17 دی 1391

خواب وسط اتاق

چند روز قبل خونه مامانی بودیم خاله فاطمه تشکت رو پهن کرد وسط اتاق و تو رو خوابوند و رفت . همه داشتن کار خودشون رو می کردن و حواسشون بهت نبود یه کم این ور اونور و نگاه کردی و به کارای بقیه دقت کردی ، وقتی مطمئن شدی کسی باهات کار نداره برگشتی دمر خوابیدی و خواب رفتی  ...
17 دی 1391

قهقهه

پسرکم دیگه داری حسابی بزرگ میشی. هر روز کارای جدید یاد می گیری و دل من و بابات و آب می کنی  دیشب توی آشپز خونه توی روروئکت نشسته بودی تا مامان ظرفا رو بشوره بعد یهو شروع کردی یهو جیغ زدن و ذوق کردن و خندیدن بعد من با خنده بهت گفتم جیغ نزن تو هم یه عالمه قهقهه زدی من گفتم نخند دو باره تو بلند بلند قهقهه زدی یه 10 دقیقه ای این مکالمات ما ادامه داشت . بعد بابا جونت و صدا زدیم که بیاد از گل پسرش فیلم بگیره ولی خوب طبق معمول تا دوربین اومد شما شروع کردی به پووووف پووووف کردن و بازی تعطیل شد بنا بر این هیچ عکسی از این بازی خوشکل نداریم  چند شب قبل هم گرفتم روی دستم و می بردمت بالا پایین تو هم ذوق می کردی و قهقهه می زدی. خوشبختانه ا...
17 دی 1391

عكس هاي 2 تا سه ماهگي

من عاشق اين عكستم اينجا دايي نشوندتت رو مبل جوووووووووووون پستونكت از دهنت افتاده بيرون من عاشق خواب تو توي شبم خيلي وقتا بيدار ميشم ميشينم بالاي سرت نگاهت مي كنم خيلي ناز مب خوابي هميشه بخند مامان جون  خوش تيپ من اين اولين باره كه كفش مي پوشي داريم مي ريم مهموني عمو تقي از كانادا اومده ببينيمش موهاي كچلت سيخ سيخي شده بوس اولين عكست با سلاله كوچولو واي واي واي عاشقتم داري با خر كوچولوت بازي مي كني دورت بگردم ايجا داري عروسكت و مي خوري و فوتبال مي بيني دست كوچولو اينم خواب شبته ببخش كه با فلاش ازت عكس گرفتم چشماي نازت عزيت ش...
6 دی 1391

پسركم مريض شده

پسر خوشكلم چند روزيه كه مريض شدي . عشقم حسابي سرما خوردي و مامان و بابا رو هم مريض كردي الهي بميرم برات چشمات حسابي بي حاله و اصلا حوصله نداري و مي خواي بخوابي ، تا يه جايي ميذارمت زمين سريع چشماي خوشكلت بسته ميشه  حتي نفس كشيدن هم برات سخت شده و حسابي مماخو (دماغو) شدي . وقتي مي خواي شير بخوري نمي توني با بيني نفس بكشي ،يه چند تا مك ميزني وسطش با دهنت يه نفس مي گيري بعد دوباري شروع مي كني  الانم كه دارم مينويسم تو خوابيدي . خدا كنه صبح كه پا مي شي ديگه خوب خوب شده باشي اين اولين مريضيته ، نمي تونم بگم ايشالا ديگه مريض نشي ولي از خدا مي خوام كه پسر كوچولوي من رو هميشه در پناه خودش صحيح و سالم نگه داره و بهترين ها رو بهش بده...
5 دی 1391