نباید!!!
چند روز قبل رفته بودیم خونه خاله افخم خاله داشتند نماز می خوند که تو یهو دویدی سمت جا نماز تا مهر رو برداری. من هم صدات کردم و گفتم شنتیا نباید به مهر دست بزنی و هم زمان هم انگشت اشاره ام رو تکون دادم . تو هم نشستی بالای مهر و یه نگاه به من کردی شروع کردی به تکون دادن انگشت اشاره ات . گلی ذوق کردم وقتی این حرکتت رو دیدم . روز بعد داشتی می رفتی نزدیک تلوزیون دوباره صدات زدم و گفتم شنتیا نباید بری جلو ، تو هم سریع نشستی و شروع کردی به تکون دادن انگشتت. دو تا لپت رو هم پر از باد کرده بودی و می گفتی پوووففف
نویسنده :
يه عاشق هميشگي
16:31